ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیروز بوراندخت، با من دیدارکرد. پیکری این همه نشاطانگیز و ظریف، در صندوقی به زیرزمین خانهی پدری پنهان مانده بود و از حضورش این همه نزدیک به ما، هیچ خبر نداشتیم. نمیدانم چه کسی صندوق را دیروز آورده بود بالا و قفل از آن گشوده بود. بوراندخت، سرخموی و گلرنگ تماشاگر کتابها و تابلوها و سکههای قدیمی بود که به عمری از کاوشهای باستانی گرد آورده بودم بعضی را خریده و بعضی را ربوده از گورهای اجدادی. طول کشید تا اخت شدیم، ترس او از من ریخت و من هم او را وهمی ندانستم. چهرهاش و تاجش در گذر قرنها و فراموشی نسبتا" سالم مانده بود. ماه و ستارهها از چهارسو بر او تابان، بر تاج گوهرنشان و پرهای قرینهی بالای تاج. در چهرهاش چیزی غریب نبود جز چشمان به وحشت گشادهاش، هنوز در این وقایع نگران و حیران است. پرنیانی به قامت آراسته بود که بی آن همه در و گوهر هم میتوانست آفتابی در تاریکی عمر من باشد.
پرسیدم چرا این همه ماه و ستاره در تن و پیرامونت گرد آوردهای. از تاریکی میترسیدی؟ جوابی داد چون میدید چیزی پرسیدهام، اما با واژههایی از زبانی فراموششده. حق با او بود، این من بودم که به ترس و ولنگاری زبان مشترک را در این سالها از حافظه زدوده بودم.
از وقایع بعد از ژوئن 630 پرسیدم و از جشن بازگشت چلیپا، از آن هفت سال که طبیعت به سکون و مردگی افتاده بود تا باد روز از ماه بهمن. باز پرسیدم از نابینایی غمانگیز آذرمیدخت خواهرش، میخواستم بدانم بعد از حملهی تازیان هنوز هم او را میبیند؟
اگر دهانها به ما از حقیقت این جهان چیزی نمیگویند، اما چشمها، کلام دیگری دارند که بیالفبا خواناست. چشمهایش از وحشتی حکایت میکرد که بریده نمیشود از سطح روزگار. مکالمات ما دو خط دورشونده از هم داشت اگرچه با یک واقعهی عظیم موحش در میان.
دختر گلرنگ برخاست در اتاق دوری زد و عکس مرا از میز عسلی برداشت و بدان خیره شد، شاید میخواست بداند چرا دهان مرد آن عکس چنین به فریاد باز مانده است.
برخاستم، رفتم روبرویش ایستادم، گفتم: ما نیز چون تو روزگاری جوان بودهایم و ترسیدهایم از آدمیان. لبخندی زد شیرین، اما چشمانش با همان وحشت فراخ مانده. گلگونهاش را بوسیدم سپس لعل و مرواریدش را. تعجبش بیشتر نشد. با تمامی حشمت پادشاهیاش آمد کنار من نشست پشت مونیتور، به کلماتی که در وصف او مینوشتم خیره شد. چه شعرها که حضورش در من - که این روزها سخت خسته بودم - میسرود.
سحر که به شوق دیدارش به اتاق شتافتم رفته بود، سکه را از نقش خویش تهی کرده، سطح فلزی ناهمواری به جا مانده بود و حجمی کنده شده از دل نقره، غیبتش حسرتی شگرف برمیانگیخت. سکه را برگرداندم که در صندوق دفینهها بگذارم دیدم که پشت سکه به خطی کج، معماواری خوانده میشد: «به این ماه، دوش اندک مایه بادی وزید که بر پشت گوسفندان پشم بجنبد».
چهارم بهمن 82 - تهران
سلام ... به منم سر بزنی خیلی خیلی خوشحال میشم... فدات
سلام علی جان خوشحالم با تو آشنا شدم فعلا فرصت نظر دادن ندارم مشغول آپ کردن هستم حتما سر میزنم و نظر میدم لینکهاتو توی وبلاگ خودم و وبلاگ سوشیانس میهن بلاگ گذاشتم لینک سوشیانس را اگر میتونی اضافه کن ممنون
http://www.soshians.mihanblog.com/
سلام.
خیلی خیلی قشنگ بود.
ممنون.
موفق باشی.
سلام عزیزم زیبا بود من اپ هستم بهم سر بزن
عمو نمکی منم سلام
خنده و شادی یک کلام
با یک جوکستان خفن
خنده برای هر بدن
با خوندن جوکای من
کف می کنی مثل لجن
مثل بلای اعتیاد
حال می کنی خیلی زیاد
ترک و لر و کرد و عرب
رو به جلو- دنده عقب
تهرانی های کله خر
شمالی های خاک به سر
قزوینی های بی حیا
شیرازیی های بی صفا
اصفهونی های خسیس
با شورتک و شلوار خیس
شاش و ان و پشکل ریز
اسهال و شلوار تمیز
بیا اگر نظر ندی
جان ننت خیلی بدی
یا عماد من لا عماد له
با سلام .... چه می توانم بنویسم . حکایت روز پدر است و قدردانی من کمترین . خوشحال می شوم حضوری به هم برسانید .تبریک من را هم متقابلا بپذیرید .... و اما حکایت تصویر این پست : Club Med یا باشگاه مدیترانه یی ها رویایی است که سارکوزی این روزها در سر می پروراند . رئیس جمهور فرانسه دنبال متحد کردن کشورهای حاشیه مدیترانه است و اما نکته جالبش برای من این است که : آلمان و بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا به محض شنیدن واژه باشگاه مدیترانه یی ها از زبان سارکوزی خط و نشان کشیده اند . آنها نگران ضعیف شدن محوریت اتحادیه اروپا در منطقه هستند. کشورهای عضو این ها هستند : فلسطین، اسرائیل ، لیبی، لبنان، سوریه، اردن، مصر، الجزایر، مراکش، تونس و ترکیه جنوب مدیترانه یی هستند و فرانسه، اسپانیا، یونان، ایتالیا، کرواسی، آلبانی و... هم از دسته شمالی ها.
لینک تصویر این پست که کار مجله اکونومیست هم هست :
http://i37.tinypic.com/106j0pt.jpg
با سپاس[گل]
او مرد بزرگی است ....