ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تصویر بزرگتر
با سلام ...
امروز شعرهایی از دوست عزیزم آقای کیوان قنبری را گذاشتم... امیدوارم شما هم مثل من با خوندن اشعارش دل دل خوندن شعر های دیگر ایشونو داشته باشین.
آقای مهندس کیوان قنبری از دوستان دوران دانشگاه و هنوز منه...
« آرشیو »
من می خرم ،
بعد ،
این روزنامه هر روز دو نیمه به شب می رسد
برای ماندن در زیر پل
و
خواندن در کناراُجاق
اما همواره هر نیمه به آن نیمه ی دیگر فکر می کند
ماندن
یا
خواندن .
سطرها جلوی مان صف کشیده اند ؛
به زندان افتاده ایم
اشتباه نکن ،
وضع من از تو- که نمی خوانی - بهترنیست
می توانی بیایی این اُجاق را با هم بسوزیم .
تنها آنکه روزنامه می فروشد ،
پولش را می برد ،
و آنکه خودش را در روزنامه ،
به هیچ نیمه ای نمی اندیشد .
آخرش هم، همین روزها، شب شیرجه می زند توی این نیمه،
اجاق ، خاموشُ
می آیم که با هم یخ بزنیم
و روزنامه کامل شود ،
، شر بخوابد ،
تا فردا که بخرد ؟! ... .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعرهای دیگری از همین شاعر را از اینجا بخوانید...
سلام عزیزم زیبا نوشتی مثل همیشه مرسی از حظور گرمت
موفق باشی
سلام.
عالی بود.
ساده ساده.
روون روون.ممنون.
راستی لینک وبلاگت رو هم گذاشتم داخل وبلاگ.
از شما هم ممنون.
بسیار زیبا بود. امیدوارم کیوان هرجا که هست موفق باشه. ممنون علی جان