ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کتابی می خواندم به نام"آمریکا وجود ندارد!" مجموعه داستان های کوتاه پتر بیکسل، نویسنده آلمانی که بسیاری او را استاد کوتاه نویسی می دانند. درون مایه داستان ها بیشتر تنهایی آدم ها هست و نداشتن مخاطب و دوری آدم ها از یکدیگر حتی وقتی به هم نزدیکند. فکر کردم شاید بد نباشد لذت خواندن یکی از داستان های این مجموعه را با شما قسمت کنم. دختر نشسته بود انجا. اگر کسی می پرسید از کی، جواب می داد:((همیشه، من همیشه اینجا می نشینم.)) گارسون که قهوه را می آورد، لبخند دوستانه ای می زند. دختر کیفی قرمز دارد، و این کیف چنان متعلق به اوست که فقط یک کیف قرمز ممکن است این قدر به خانم های جوان تعلق داشته باشد. پیش هم آمده بود که کسی قهوه ای مهمانش کند، اما بعد، دوستش و یا قطار که می آمد، دختر تشکر می کرد و می رفت.
مردان
او اینجا منتظر است. منتظر یک دوست، منتظر یک همکار، در انتظار قطار، منتظر غروب.
ادامه داستان را از اینجا بخوانید...