شب دوباره رودر رو... یک نگاه با یک سیب
سهم من دو شب چشمت،سهم چشمها، یک سیب
من دوباره می خواندم یک غزل که مصراعش
از حضور قافیه «آ» ، تا ردیف با «یک سیب »
تا بیاد من مانده ـ آن تعارف آخر ـ
سهم من همیشه سکوت ، قسمت شما یک سیب
له شدم خودت دیدی ، از جواب سنگینت
مثل آنچه می ماند از هجوم پا ، یک سیب
شاید از همان اول جاذبه شما بودید
من هم از همان اول تا به انتها ،یک سیب
بعد از آنکه سیب افتاد :«جاذبه» ولی شاید
هیچ کس نخواهد گفت :«واقعاٌ چرا یک سیب؟!»
جان توچه فرقی داشت، فکر کن دوباره بگو :
فرق سرنوشت از چیست یک انار تا یک سیب
انتهای محتومی است ،سهم عشق از آتش
تا که با خودش میبرد سرنوشت را یک سیب
در مثل بیا و ببین سرنوشت یعنی چه :
یک خدا، بهشت، آتش، آدم و حوا یک سیب
باز هم همان قصهاست، این تو و نگاه من
تو بهشت میخواهی، یک انار، یا یک سیب ؟!!!
علی جهانیان
۲۰/۳/۱۳۸۱
نمی دونم من هم مثل رئیس جمهور دچار توهم شدم، یا اینکه اشعار شما واقعا انقدر قشنگ هستند؟!
موفق باشی!
فکر کنم منهم مثل چه و رئیس جمهور محبوب!!! دچار توهم شدم. چون اصلاً متوجه منظورت نشدم
جیگر! چرا یک سیب؟ دو سیب بهتره
فوق العلده است. موفق باشید و سر بلند