بیتوته

شعر و ادب

بیتوته

شعر و ادب

شعر (علی جهانیان)

می جوشد از نگاه غزل ، بی خیال اشک

آه این حریف هر شبه،بی قیل و قال، اشک

می لولم از درون به خودم با هزار درد ...

می جوشد از هوای غزل بی خیال اشکاشک

می پرسم از خودم که کی ام؟زنده ام؟ولی

باز این جواب؛حسرت و درد و سوال ...اشک

مرداب چشم در تب مرغان آبزی...

نقش سراب حسرت این بال بال ، اشک

تا می روم به یاد تو پلکی به هم نهم

سر می رسد هجوم غم بی زوال ، اشک

سر می نهم به دفتر شعرم به بسترم

جاری کنم به کاغذ بی خط و خال ، اشک

می بینم این تمام من است، این تمام من

بیست و سه سال حسرت و بیست و سه سال اشک

                                       (علی جهانیان 20/3/8۲)
نظرات 5 + ارسال نظر
فائزه جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ق.ظ http://faratarazbodan.blogfa.com

شاعر نیستم ولی این همزاد بودن اشک و شعر را شاید کمی خفیف تر در داستان نوشتن هایم حس کرده ام... زندگی هم همین اشک ها و لبخندهاست. اشک هایی که از سر دردی این چنین زیبا ظاهر شوند می توانند همه زندگی آدم را پاک کنند و زیبا...
به امید تولدی دیگر...

حورا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.houra.mycloob.com

سلام
وب لاگ بسیار زیبایی دارید البته اگه به وبلاگ منم سر بزنید می بینید که از اینجا چند شعر را در وبلاگم قرار داده ام.

مرجان شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ق.ظ

کتاب کویر دکتر شریعتی رو خوندین ؟
اونجا که آدم تمام دنیا رو میگرده تا یه آب لایق و مقدس برای آمیختن با خاک خلقت زن پیدا کنه اما در نهایت جامش تهی میمونه ...
و بعد :
* نمیدانستم چه کنم ؟ خداوند منتظر است . فرشتگان منتظرند ...
بازگشتم . زانوانم به نیروی بیچارگی پیش میرفتند
و دلم را همچون کودکی خطاکار که برای سرزنش میبرند
کشان کشان میبردند .
پیش رفتم .
-- فرزندم ! چرا چشمهایت اینهمه سرخ است ؟ گریسته ای ؟
در حالی که دستهای مهربانش را برای گرفتن جام پیش
می آورد ...
-- بالاخره فرزندم این جام را از کدامین چشمه پر کردی ؟
با شگفتی در آن نگریستم ... جام پر بود !!!
یقین کردم که خداوند دلش بر ناکامی من به رقت آمده و به اعجاز خویش جام تهی مرا پر کرده است .
اما خدا نیز با شگفتی در آن مینگریست ...
-- چرا چشم هایت سرخ شده ؟ رنگ خون گرفته است ...
چیزی بگو ؟
... *

شهیر کنعانی یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:41 ق.ظ

درود می فرستم به عزیز دلم
علی جان از تعهدی که به رسالت همیشگی ات داری
پی می برم که هنوز هم انسانهایی هستند .
همیشه پایدار باشی .
بدرود

سارا و هدا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ب.ظ http://khandehaye-kaboud.blogfa.com


این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگ نامه ی ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو غزلم شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانی ام
با رفتنت به خاک سیه مینشانی ام
گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد
بر چشم باز فرست دیدن نمی دهد
وقتی نقاب محور یک رنگ بودن است
معیار مهر ورزیمان سنگ بودن است
دیگر چه جای دل خوشی و عشق بازی است؟
اصلآ کدام احمق از این عشق راضی است؟
این عشق نیست فاجعه ی قرن آهن است
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است
حالا به حرف های غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام
حق با تو بود از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق
اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق...
...
...
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد