ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تندباد های جنون در راه است.
بادبان بیندازو از مرگ مترس.
چراکه مرگ هدیه ای است.
پایانی است بر نور، تا دیگر شک نکنیم به انتخاب لباس زرد و آبی.
پایانی است برقضاوت ، تا دیگر نلرزیم در برابر چکش های بی رحم قاضیان.
و ما همه بی گناهیم.
پوچیم، از لالی دنیا.
پوچیم ، چرا که عطش فهمیدنمان را جرعه ای آب یقین سیراب نکرد.
فسرده ایم ، چراکه تاریخ جهان پیرمان کرده است.
وامروز;
لذت سراسر جهان را فرا گرفته است.
واین پاسخی است بر سوال بی پاسخ همیشه ی ما.
التهاب تنهایی مردان را عریانی تصاویر پاسخ گو نیست.
وپیامبران با آن همه کتاب و معجزه، هاج و واج مانده اند.
وفلسفه چون عقرب آتش دیده ، هر دم خودش را می گزد.
ومن در این میانه گم کرده ام خود را در صدایی ناشناس ،که به من می گوید :
" فردا تورا خواهم دید."
(جمشید ابراهیم خانی) 11/5/1385 (کرج)
امیدوارم سلام منو پذیرا باشین و از اینکه اولین نفرم واسه این بخش اقدام کردم خوشحالم چون فکر میکنم این یکی با قبلی فرقهایی داره که جناب جهانیان بهتر میدونن.ممنون وخدانگهدار
اگرچه هیچ چیز جای اشعار زیبای خودتونو نمیگیره
اما باز هم
درود بر بیتوته
و سلیقه ی زیبای شما ...
سلام
شعرت عالی بود. مطمئن ام با آگاهی ای که به کارت داری می تونی ما رو بیش از پیش خوشحال و امیدوار کنی.
زیبا بود