... و دکمههای دلم را دوباره وا کردم و خاطرات تو را با شب آشنا کردم تو را به پشت درِ عقدههای خود بردم و سفره دلِ خود عاشقانه وا کردم به خود نهیب زدم:«گوش آشنا اینجاست» و خاطرات تو را یکبهیک صدا کردم عجیب در دل من آتشی مهیا شد به روی آتش دل خویش را رها کردم و خواندمت که:«تو را عاشقانه میخواهم» و روی گفته صبورانه پابهپا کردم جوابی از تو نیامد، دلم کمی لرزید ؛ نشستم و به دلم ناشیانه «ها» کردم دوباره زمزمه کردم که:«دوستت دارم» و پشت پاسخِ پلکت خدا خدا کردم سکوت چشم تو در من هزار غوغا کرد ولی دوباره دلم را به سینه جا کردم! دو پلکِ ساکتِ چشمت پرید و خندیدی و من به جشن شبم های و هو بپا کردم
...و زنگزد و مناز خواب خود پریدم، وای «الو... سلام، شما؟!...» هی شماشما کردم کسی جواب نداد ، این من و غزل تنها و خط به خط همه شعر جا به جا کردم ...و دکمههای دلم را یکی یکی بستم و کفشِ خواب عجولانه تا به تا کردم
علی جهانیان ۵/۴/۸۱
|