شعر (شهیر کنعانی)

از  دلهره تو دل بریدن حیف است

حتی نفسی بی تو کشیدن حیف است

زیبای من آنگونه که تو می خندی

یک سینه برایت ندریدن حیف است

با هر تپشی دلم به من می گوید

بی عشق تو یکبار تپیدن حیف است

بی چیزم و عاشقم ولی ناز تو را

با دادن جانم نخریدن حیف است

ای تازه ترین ، بهار در خنده توست

اما گلی از لب تو چیدن حیف است

شیرینی لبهای تو را باید گفت

طعم دهن تو را چشیدن حیف است

در چشم تو آبروی دنیا جاری است

یک قطره زچشم تو چکیدن حیف است

ذات تو بهشت است ،بهشتی که در آن

یک شعله آتش آفریدن حیف است

تصویر تو از جنس خیال و رؤیا است

بر صورت تو دست کشیدن حیف است

من خسته نمی شوم ،هرچند به تو

سخت است رسیدن ،نرسیدن  حیف است

بگذار که تا ابد بخوابم در تو

از خواب تو یک لحظه پریدن حیف است

 

                                          زمستان 82