زنگ می زند، دوباره باز پشت خط کسی نشسته است .
پشت خط کسی که مثل من از تمام لحظه هاش خسته است.
می نشینم اینطرف به گفتگو – آنطرف هنوز بی صدا –
داد میزنم : « بگو، بگو، برف آنطرف به کوهها نشسته است؟
جان تو بگو، فقط بگو، آسمان در آنطرف چه ریختی است؟
صاف و ساده مثل ماست ؟ یا به گیسویش ستاره بسته است؟
می شناسمت، صدا بزن - ای رفیق لحظه های بیکسی -
وعده هایمان هنوز جای خود؟ یا قرارهایمان گسسته است؟
ساکتی هنوز، دختر غزل، و میل میل تو ... ولی
یادتان بماند این طرف تا ابد دل کسی شکسته است . »
« علی جهانیان 24/3/80 » |