باز هم دوباره من، مست و منگ و خالی ام
مثل سایه با شما... در همین حوالی ام
مثل سایه صاف و سرد، مثل سایه بی ریا
از غم شبانه پر از ستاره خالی ام
با تو از چه دم زنم از غم ندیدنت ؟
از دو دست بی شما؟ از شکسته بالی ام؟
بی تو زرد زرد زرد، بی تو خشک و بی صدا
جار می زند خزان، قصه ی زوالی ام
من غزل نگفته ام، این خود خود من است
بیت بیت مانده ام تا شما بنالی ام
دستهایتان هنوز پر ز عطر خرمن است
تا همیشه مال توست ساقه های شالی ام
« مال من نمی شوید؟» یک سؤال بی ریا
کاشکی جواب داشت جمله ی سؤالی ام
بعد سالها هنوز دستهام خالی است ...
این غزل برای تو "دختر خیالی ام".
(علی جهانیان ۴/۱۰/۸۰ ) |