شعر (علی جهانیان)

شبی دیگر از خاطراتم گذر کن ...

کمی با من...اما نه! با خود خطر کنشاید رد پایی ...

دگر کوچه طعم حضورت ندارد

در این شام حسرت ز نایش گذر کن

غریبی که حتی تنش موطنش نیست

منم، فرصتم را غریبانه تر کن

در این سالیان غزلکش نباید

بمیرم؛ به مرداب شعرم سفر کن!

به مردابی از شک و تردید و حسرت

کمی مهلت مرگ را بیشتر کن

عزیزم ! از آغوش خود می گریزی؟

بیا مادر شعر را بارور کن .

***

در این فرصت مانده، بر من بباران

و آغوش پرخواهش کوچه تر کن

من عمری به پای نگاهت شکستم

شبی را به پایم در این خانه سر کن.

                                       (علی جهانیان ۳۰/۱/۱۳۸۵)