می جوشد از نگاه غزل ، بی خیال اشک
آه این حریف هر شبه،بی قیل و قال، اشک
می لولم از درون به خودم با هزار درد ...
می جوشد از هوای غزل بی خیال اشک
می پرسم از خودم که کی ام؟زنده ام؟ولی
باز این جواب؛حسرت و درد و سوال ...اشک
مرداب چشم در تب مرغان آبزی...
نقش سراب حسرت این بال بال ، اشک
تا می روم به یاد تو پلکی به هم نهم
سر می رسد هجوم غم بی زوال ، اشک
سر می نهم به دفتر شعرم به بسترم
جاری کنم به کاغذ بی خط و خال ، اشک
می بینم این تمام من است، این تمام من
بیست و سه سال حسرت و بیست و سه سال اشک
(علی جهانیان 20/3/8۲) |