شعر (علی جهانیان)

من از خاک آئینه ؛ از شهر آهم

که گم گشته در آسمان قرص ماهمآینه

شب و روز فکر تو ام در خیالم ...

تو در شهر ماهی ؛ من از شهر آهم

بدون تو اینجا دلم بی شکیب است

و حالم بدک نیست هی رو به راهم

غزل هست اینجا همین مانده اما

برای من خسته از غم پناهم

ولی راستی هیچ در خاطرت هست

چه شبها ز یاد تو پر شد نگاهم؟

منم من همان کودک هشت ساله

که میخواستم سهم خود را بخواهم

          ***

فقط اشتباهم همین بی صدایی است

همین بی صدایی است تنها گناهم...

                                    (علی جهانیان     ۳۱/۴/۸۲)