تولد ...

...

مرداد...

بی آنکه فکر عزیمت کنم ...تولد

بی آنکه پای رفتن داشته باشم. سالی را در بیتوته ای ماندم که شاید هیچگاه صبح را نخواهد دید... و شاید هرگز بی خوابیش را با قیلوله ای آرام نخواهد داد ....

امروز سالگرد زادن فرزندی است که تنها انتظار مادر بودن مرا سر می آورد.

مادر شدن بی هیچ شادی...

مادر شدنی بعد از سالها که دردهایم را آبستن ماندم و تنها درد بر این حادثه باورم داد.

شاید... شاید باید سقط می شد فرزندی که هنوز راه را نمی شناسد و حتی هنوز رفتن را نیاموخته اما ...

اما باید اقرار کنم بی همراهی دوستانی چون آقایان : مهندس شهیر کنعانی؛ مهندس حامد سبیلی؛ مهندس ارسلان بهنام؛مهندس مهدی قدیری؛مهندس ایمان شکری ؛ مهندس ایمان غیناقی و دوستانی که هرگاه در خانه ی محقرم را زدند شاید روزی بر زندگی اش افزودند شاید باید اکنون قطعنامه ی مرگ نوزاده ای را می نگاشتم ...

و

همراهانی که نمی دانم به چه نام بخوانمشان

نمی دانم تا چند سال باید ادامه بدهم و تا کی می توانم اما خوشحالم که تا به حال رفته ام....

با سپاس

بیتوته

نمی دانم تا چند سال باید ادامه بدهم