شعر (علی جهانیان)
ای کوچه ها دوباره منم ؛ من خدای شب.

مردی که گام می زند هر شب به پای شب

ای کوچه ها دوباره منم گوش واکنیدشب

مردی که شعر می تکاند از او کوچه های شب

آه ای انیس لحظه ی کوچ غریب من

باید دوباره گریه کنم در هوای شب

دستی بکش به گونه ی سرد غزل عزیز

با این غریب خسته بمان؛ آشنای شب

دیگر مرا به صبح مبر ای شب بزرگ

بر این اسیر خسته بپوشان ردای شب

***

یادت به خیر شب پره ی خاطرات دور ...

یادت به خیر پر ستاره ترین ماجرای شب

خاتون پر سخاوت هر لحظه دیدنی...

ناقوس پر صلابت دل؛ ناخدای شب

در کوچه های آمدنت بانوی غزل...

گل می شدم به چادرتان لا به لای شب

دیریست بی حضور تو باران نمی شود

غمواره های خیس غزل جا به جای شب

دیگر فقط منم منو هر لحظه اشک و آه

دیگر من و گلایه و درد و نوای شب

***

بی نامتان همیشه به بن بست می رسد

در پرسه های بی خودیم انتهای شب

اینسان که من به ظلمت شب خو گرفته ام

شاید که تا همیشه بمانم برای شب

باید که تا همیشه من و شب یکی شویم

ای کوچه ها دوباره منم ؛ من خدای شب.

(علی جهانیان 20/3/82)