شعری از امیلی دیکنسون - Emily Dickinson
مست و خراب


شراب هرگز نیانداخته ای می چشم
امیلی دیکنسون
از ظرفهای تراشیده از مروارید

که تمام خمهای راین

چنین الکلی به بار نمی آورند


مستم از هوا

خرابم از شبنم

تلو تلو خوران، سراسر روزهای بی پایان تابستان

از میخانه هایی از آبی مذاب


هنگامی که میکده داران زنبورهای مست را

از گل انگشتانه می رانند

و پروانه ها پیمانه های خود را به کناری می نهند

من بیشتر خواهم نوشید


تا فرشتگان مقرب کلاه های برفی خود را بچرخانند

و قدیسان به سوی پنجره ها هجوم برند

تا می خواره کوچکی را ببینند

لمیده بر آفتاب