به پیشواز تو می آرم؛ تمام خالی بستر را
تمام شور غزل گفتن تمام دل دل دفتر را
به پیشواز تو می آرم تن تکیده ی بی شرمم
که در تو باز بیارامم شب ترانه ی آخر را
بمیرم از تو و دیگر بار مرا به خویش بمیرانی
بمیرم از تو و برخیزم همین عذاب مکرر را
مرا به خویش بیارایی به هرم پاک نفسهایت
که بر حضور تو بسپارم تب تباهی باور را
تمام خود به تو بسپارم به بی قراری دستانت
مگر که با تو یکی سازم تمام خویش سراسر را
چرا تو عاشق من باشی؟ که خود به پای تو می بازم
سرم؛ لبم؛ تب دستانم؛دلم؛ تنم؛ تن دیگر را
قبول می کنی ام یا نه منی که هیچ ندارم هان؟
منی که هیچ نمی خواهم بجز حضور تو بر سر را
***
شراب و شعر مهیا کن برای بستر خاموشم...
که پیشواز تو می آرم تمام خالی بستر را
(علی جهانیان ۲۱/۸/۸۲)
|