... تا دوباره ی زنده گی ؛
زنده به گور چشمانت ...
صور را پلکی اگر بتکانی
عیسی مصلوب دستانت را
زاده می شوم.
اما...
باید ؛ باید
تاب بیاورد یعقوب وار
پیراهنی را ...
شاعر الفاظ شبانه.
نمی توانستم
برزخ سکوت را در خواهش چشمها
به سنگ عاشقانه ی کلمات
صبور بمانم.
***
می میرم در فاصله ی نگاهها ؛
در مسلخ صدا؛ من ...
- آونگ بازیگوش کودک مرگ و زنده گی -
آه اگر می توانستم خود را
از بود و نبود؛
از ازدحام و سکوت
تمیزی یابم.
- در برزخی که خدا توئی -
***
صدای پای مرگ را
- در معرکه ی چشمانت -
برهنه و چشم در چشم
آغوش می گشایم ...
تا دوباره ی زندگی ...
(علی جهانیان ۸/۸/۸۵) |