یک لحظه انگار کسی میگوید
پس کی میآیی
به رویایِ بیجُفتِ این خانه قناعت کنیم؟!
شاگردِ گلفروشیِ آن سوی پُل
دارد رو به پنجرهای بسته و بیپرده نگاه میکند
رفتگرِ خوشلهجهی همین کوچه فهمیده است
گلدانهای سفالِ کنارِ مهتابی
آب میخواهند.
نیلوفرِ غمگینِ کنار پنجره میگوید
پس کی میآیی؟
شاگردِ گلفروشی آن سوی پل هم ...
پس کاش کسی میآمد
لااقل خبری میآورد.
|