سلام به همراهان همیشگی
اینبار هم دلیل نوشتنم اجباریست لذت بخش که همواره دلیل بی چون و چرای هر کارم است.
نمی دونم ازچی بنویسم
امیدوار سالی سرشار از هرآنچه خوبست برایتان
تنها این شعر از بامداد در ذهنم می گذرد:
مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نا منتظر.
از بهار
حظ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسهء نا سیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاک ام کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم، ـ
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم ...
احمد شاملو
|