شعر. کیوان قنبری |
تصویر بزرگتر من می خرم ، بعد ، این روزنامه هر روز دو نیمه به شب می رسد برای ماندن در زیر پل و خواندن در کناراُجاق اما همواره هر نیمه به آن نیمه ی دیگر فکر می کند ماندن یا خواندن . سطرها جلوی مان صف کشیده اند ؛ به زندان افتاده ایم اشتباه نکن ، وضع من از تو- که نمی خوانی - بهترنیست می توانی بیایی این اُجاق را با هم بسوزیم . تنها آنکه روزنامه می فروشد ، پولش را می برد ، و آنکه خودش را در روزنامه ، به هیچ نیمه ای نمی اندیشد . آخرش هم، همین روزها، شب شیرجه می زند توی این نیمه، اجاق ، خاموشُ می آیم که با هم یخ بزنیم و روزنامه کامل شود ، ، شر بخوابد ، تا فردا که بخرد ؟! ... . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ |