من اعتراف می کنم : « اینجا جهنم است.»
باور کنید هست، فقط فرصتش کم است .
من اعتراف می کنم این لاشه ی غریب
وامانده ای ز قافله ی درد و ماتم است .
این زندگی است یا شبح تازه ای ز مرگ؟!
آخر مگر حکایت دنیا فقط غم است ؟
حوا برای کودک خود نان ندارد، آی ...
این دخترک که روی زمین مانده مریم است.
گندم نخورده است ولی جان هر دومان
آن مرد زخم خورده ی بیمار آدم است!
***
ما کودکان ساده ی تقدیرهای شوم
فرصت برای بودنمان قدر یک دم است.
هی راهیان پس از من در این دیار :
من اعتراف می کنم :« اینجا جهنم است.»
«علی جهانیان» |