ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
... تا دوباره ی زنده گی ؛
زنده به گور چشمانت ...
صور را پلکی اگر بتکانی
عیسی مصلوب دستانت را
زاده می شوم.
اما...
باید ؛ باید
تاب بیاورد یعقوب وار
پیراهنی را ...
شاعر الفاظ شبانه.
نمی توانستم
برزخ سکوت را در خواهش چشمها
به سنگ عاشقانه ی کلمات
صبور بمانم.
***
می میرم در فاصله ی نگاهها ؛
در مسلخ صدا؛ من ...
- آونگ بازیگوش کودک مرگ و زنده گی -
آه اگر می توانستم خود را
از بود و نبود؛
از ازدحام و سکوت
تمیزی یابم.
- در برزخی که خدا توئی -
***
صدای پای مرگ را
- در معرکه ی چشمانت -
برهنه و چشم در چشم
آغوش می گشایم ...
تا دوباره ی زندگی ...
(علی جهانیان ۸/۸/۸۵)