-
بعد سالها سکوت...
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 21:05
از همان اول برای عشق تعارف داشتی! گرچه گاهی وقت دل بردن تکلّف داشتی! کوچه مان بوی سپند و عود و عنبر میگرفت چون که از شهر خودت عزم تشرف داشتی! کنج دنجی تا بدست آرم تو را در کوچه نیست گاه گاهی هم اگر قصد توقف داشتی! من پر از رنج زلیخا، تیغ و انگشت و ترنج... در جواب خواستن، انکارِ یوسف داشتی! هم سلوک عشق در تو هم رموز...
-
دخترم هستی
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 02:49
-
دخترم هستی
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 11:26
سلام دوستان ۲۷/۳/۹۱ ساعت ۰۷:۴۵ دخترم هستی به دنیا اومد. چند تا از عکساشو میذارم
-
دخترم هستی
جمعه 9 تیرماه سال 1391 06:42
سلام ۲۷/۴/۹۱ تولد دخترم هستی خیلی حس خوبیه!
-
کوچ
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 13:03
رفتی چکاوکم خبری از بهار نیست فصل رهایی از قفس روزگار نیست وقتی تمام کوچ به مقصد نمی رسد یعنی درون دیده ی ما انتظار نیست
-
دو بیتی
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 08:33
تقدیم به جان . علی جهانیان وقتی به آسمان دلم وصل می شوی آبی ترین ترانه ی این نسل می شوی امشب برای این همه آغوش بی گمان مردی کپی برابر با اصل می شوی در غیاب غزل های همیشه نابت منتظرترینم بدرود
-
بوی باران بوی سبزه بوی خاک!
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 08:52
نوروزتان پیروز... سالی پر از سرافرازی داشته باشید دوستان همراه. باز هم از زنده یاد فریدون مشیری : بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار
-
شب های سیگاری
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 01:41
با کسب اجازه از همسر خوبم علی : *** این روزها دلواپسی بسیار داری انگار با هر این و آنی کار داری لبهای من آغوش خود را باز کرده آقای من، امشب دو نخ سیگار دار ی؟ (بتول زمانی نژاد 17/8/88)
-
دو بیتی
جمعه 23 مردادماه سال 1388 23:38
با یک کتاب فارسی؛ کیفی پر از گل در این همه ترکیب تازه می زنم زل شاید که باشم تکه ای از آسمانت ترکیب کوتاهی به نام «آسمان جُل» «ب . زمانی نژاد مردادماه ۱۳۸۸»
-
باز ... سلامی دوباره
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 23:21
سلام... دوستان عزیز. بعد از مدتها اومدم به خونه ی دلتنگیام با شریک عزیز زندگیم... کسی که موندنمو مدیونشم. نمی دونم بازم بگم منتظر غزل جدیدم باشین یا نه! اما اینبار با حضور همراه زندگیم شاید راهی جز نوشتن نداشته باشم. روزهاست که از شما بی خبرم. دوستان شبهای شعر بیرجند روح خدا (که خجالت مجالی برای پرسیدن حالش بهم نمیده)...
-
سال نو مبارک!
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 18:41
سلام یاران زیاد تغییری در زندگیم ایجاد نمیشه اما انگار یه خبرایی هست... بهار... بهار... سبزه و خاک . شاد باشید و سر افراز. سال نو همتون مبارک. بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگ های سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد...
-
سلامی دوباره
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 13:56
سلام... بعد از مدتها دوباره به وبلاگم سر می زنم... نمی دونم چطوری اما می خوام دوباره شروع کنم... باید اعتراف کنم بعد از جدایی از دوستانم در کانون هنرمندان بیرجند آقایان :محمدرضا غلامی؛ روح ا... محمدی ؛ مهدی ذبیحی ؛ محمدرضا دستجردی ؛ صدرا صادقی ؛ مجید اسطیری ؛ حجت خسروی و ... دیگه حتی یه لحظه هم اقدامی برای نوشتن...
-
شعر (عباس صفاری)
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 22:39
لازم نیست دنیا دیده باشد همین که تو را خوب ببیند دنیایی را دیده است. از میلیونها سنگ همرنگ که در بستر رودخانه بر هم می غلتند فقط سنگی که نگاه ما برآن می افتد زیبا می شود. تلفن را بردار شماره اش را بگیر و ماموریت کشف خود را در شلوغ ترین ایستگاه شهر به او واگذار کن. ... از هزاران زنی که فردا پیاده می شوند از قطار یکی...
-
تنها ، بی انگیزه ...
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 12:49
تصمیمی برای نوشتن نداشتم ... تنها می نویسم... حالا تقریبا ۵۰ ساعته که نخوابیدم... نمی دونم در این ۵۰ ساعت چه کارهایی رو انجام دادم... نمی دونم بیشتر به چی فکر کردم و چه کارهایی رو انجام دادم... اما می دونم قرار بود الان موهام مرتب باشه ...که نیست. لباسام تمیز باشه ... که نیست. خوب انگار یه جورایی زندگی کردم ... زنده...
-
غزلی از زنده یاد نجمه زارع
جمعه 15 تیرماه سال 1386 21:02
کسی که سهم ... خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته _بی گمان_ برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد... رها کنی برود از دلت جدا بشود به آنکه دوست ترش داشته ، به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده...
-
شعر (علی جهانیان)
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 19:52
یعنی که قطب های جهان می خورد به هم ؟! ... یا پلک های روشنتان می خورد به هم؟ تقدیر با حضور تو بی شک تصادفی است آمار و احتمال جهان می خورد به هم. آنجا که نام توست دلیل رسیدنم؛ تردید کار وقت و زمان می خورد به هم در چشم توست شهوت صد رود پر خروش قانون عشوه های زنان می خورد به هم تصنیف مقدم تو درختان سروده اند آنجا که برگ...
-
شعر (علی جهانیان)
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 22:30
دوباره بوی تو دار د هوای آبادی شکسته گرچه صدایت نیای آبادی هنوز فرصت صد شانه باز می جوید برای دل دل باران هوای آبادی هنوز طعم گس نارسیده می دادند یلان جنگ و جنون؛ بچه های آبادی که دست شوم تبر بر زمین فرود آمد و دشت واقعه شد کربلای آبادی شکست پشت بلندت و درد جاری شد ز پانصد و نود و هشت جای آبادی و از تمام زمین بانگ مرگ...
-
شعر ( علی جهانیان )
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 17:52
به همراه عزیزم «شهیر کنعانی» و مست مست خودش را به کوچه ول می کرد و هر چه فحش بلد بود بار دل می کرد. جنون حکایت مردی که روز و شبها را برای داشتنت با خدا دوئل می کرد. (علی جهانیان ۱۳/۰۲/۸۶)
-
خدانگهدار
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1386 19:56
... نیستم. نمی دونم تا کی ولی ... احتمالا تا وقتی به خودم بیام . (خدانگهدار)
-
سال نو ...
شنبه 4 فروردینماه سال 1386 17:53
سلام به همراهان همیشگی اینبار هم دلیل نوشتنم اجباریست لذت بخش که همواره دلیل بی چون و چرای هر کارم است. نمی دونم ازچی بنویسم امیدوار سالی سرشار از هرآنچه خوبست برایتان تنها این شعر از بامداد در ذهنم می گذرد: مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر. از بهار حظ تماشایی نچشیدیم، که قفس باغ را پژمرده می کند. از آفتاب...
-
شعر (علی جهانیان)
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 20:06
دوباره بوی جنون؛ بوی خون؛ بوی خوش تن و پیچکِ سُرِ دستی به دور ماهیِ یک زن صعود الکل و دود از وجود مرده ی یک مرد و اصطکاک لب و لب ؛ و التماس تن و تن عرق؛ شقیقه؛ نفس؛ تب؛ عطش؛ تکان و تعفن و ضجه های زنی زیر خشم تیغه ی آهن نفس نفس و گلوئی که از ترانه تهی شد به زیر لرزش دستی به شکل دست تو و من ***** ...و کشف لاشه ی یک زن...
-
شعر (علی جهانیان)
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 13:00
من چندمین مسلول بند سرنوشتم ؟ وحشی ترین صید کمند سرنوشتم دارد خدا بر ریش من می خندد اما ... مبهوت محض نیشخند سرنوشتم . دیوار ما کوتاست این هم از خدا که هم می زند در چای قند سرنوشتم این زندگی مانند جان کندن غریب است در اضطراب چون و چند سرنوشتم یک اتفاق ساده در فکر رسیدن دارد می افتد از بلند سرنوشتم ای کاش می شد بار...
-
شعر (علی جهانیان)
جمعه 11 اسفندماه سال 1385 17:54
من از خاک آئینه؛ از شهر آهم که گم گشته در آسمان قرص ماهم شب و روز فکر توام در خیالم ... تو در شهر ماهی؛ من از شهر آهم بدون تو اینجا دلم بی شکیب است و حالم بدک نیست هی رو به راهم غزل هست اینجا همین مانده اما برای من خسته از غم پناهم ولی راستی هیچ در خاطرت هست چه شبها ز یاد تو پر شد نگاهم منم من؛ همان کودک هشت ساله که...
-
شعر (علی جهانیان)
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 21:28
ـ- به پرنده ی مهاجر کوچولو - « ...خانم سلام. حال شما؟ - من ؟- همان که تا دیروز می شد از ته چشمانتان که تا... آنسوی کوچه پشت سرم می دوید ؛ دید آنقدر عاشقید که ...؛ ولش کن همان که تا نامش بر انحنای لبی می سرید در دلتان یک شعر می شدم ؛ غزلی بی زمان که تا پایان ماجرای تو تسخیر می شدم...! تو ناخدای کشتی بی بادبان که تا...
-
شعر (علی جهانیان)
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 21:34
... ناگزیرم از فراموشی تنت دیوار سخت بی نشانی من ! ( علی جهانیان ۲۹/۱۱/۸۵ )
-
شعر (زنده یاد حسین پناهی)
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 12:21
برای اعتراف به کلیسا می روم رو در روی علف های روییده بر دیواره کهنه می ایستم و همه ی گناهان خود را یکجا اعتراف می کنم بخشیده خواهم شد به یقین علف ها بی واسطه با خدا حرف می زنند (زنده یاد حسین پناهی)
-
شعر ( علی جهانیان )
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 13:08
می رفتی و آسمان نگاهم می کرد انگار همه جهان نگاهم می کرد من ماندم و میز و ولع یک سیگار... چای ته استکان نگاهم می کرد . ( علی جهانیان ۲۱/۱۱/۸۵ )
-
شعر (روح خدا .م)
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 19:40
یک رباعی زیبا از دوست خوبم آقای روح خدا محمدی ... بقیه ی شعرای این شاعر رو میتونین از وبلاگ آساره زله بخونین تفنگ آن شب که تفنگ خسته شد در مشتم غلتید به روی ماشه اش انگشتم چون عاقبت نبرد بی فایده بود همسنگر بی باک خودم را کشتم *****
-
شعر (علی جهانیان)
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1385 17:04
... نمی توانستم باور کنم؛ مردی را که به استناد شناسنامه اش در بهار مرده است در بهمنی برویانی . سکوت کردم تمام آن شب را که از زبان من گفتی ! معصوم پر امید ! زیبای پر یقین ... شاید تنها با دست پر سخاوت خورشید رویای مانده در ته چاهی عروج خواهد کرد! شاید تنها با دست برکت باران علف پیراهن زمخت زمین را از تن به در می کرد!...
-
شعر (ولادیمیر مایاکوفسکی) برگردان : مدیا کاشیگر
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 15:34
ابر شلوارپوش برگردان:مدیا کاشیگر فکرتان خواب می بیند بر بستر مغزهای وارفته خوابش نوکران پروار را می ماند بر بستر آلوده باید برانگیزم جل خونین دلم را باید بخندم به ریشها باید عنق و وقیح ریشخند کنم باید بخندم آنقدر تا دل گیرد آرام بر جان من نه هیچ تار موی سفید است نه هیچ مهر پیرانه من زیبایم بیست و دوساله تندر صدایم می...