بیتوته

شعر و ادب

بیتوته

شعر و ادب

منوچهر آتشی درگذشت...

 

خنجرها، بوسه‌ها،  پیمان‌ها


اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گران‌سر

images/20051113/koelo.jpg

 اندیشناک سینه ی مفلوک دشت هاست
 اندوهناک قلعه ی خورشید سوخته است
 با سر غرورش ، اما دل با دریغ ، ریش


 عطر قصیل تازه نمی گیردش به خویش
اسب سفید وحشی ، سیلاب دره ها
 بسیار از فراز که غلتیده در نشیب
 رم داده پر شکوه گوزنان
بسایر در نشیب که بگسسته از فراز
 تا رانده پر غرور پلنگان

 اسب سفید وحشی با نعل نقره وار
بس قصه ها نوشته به طومار جاده ها
 بس دختران ربوده ز درگاه غرفه ها

خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
 از اوج قله بر کفل او غروب کرد
 مهتاب بارها به سراشیب جلگه ها
 بر گردن سطبرش پیچید شال زرد
 کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
 بیدار شد ز هلهله ی سم او ز خواب
 اسب سفید وحشی اینک گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناک
 سم می زند به خاک
 گنجشک ای گرسنه از پیش پای او
پرواز می کنند
 یاد عنان گسیختگی هاش
 در قلعه های سوخته ره باز می کنند
اسب سفید سرکش
بر راکب نشسته گشوده است یال خشم
 جویای عزم گمشده ی اوست
می پرسدش ز ولوله ی صحنه های گرم
می سوزدش به طعنه ی خورشید های شرم
با راکب شکسته دل اما نمانده هیچ
نه ترکش و نه خفتان ، شمشیر ، مرده است
 خنجر شکسته در تن دیوار
 عزم سترگ مرد بیابان فسرده است

 images/20051113/koelo.jpgاسب سفید وحشی ! مشکن مرا چنین
 بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
 آتش مزن به ریشه ی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
 گرگ غرور گرسنه ی من

اسب سفید وحشی
دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند
 دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی
 آلوده زهر با شکر بوسه های مهر
 دشمن کمان گرفته به پیکان سکه ها

 اسب سفید وحشی
 من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
 ما با کدام مرد درآیم میان گرد
 من بر کدام تیغ ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم تو را

اسب سفید وحشی ! شمشیر مرده است خالی شده است سنگر زین های آهنین
 هر دوست کو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین

اسب سفید وحشی
 در قلعه ها شکفته گل جام های سرخ
بر پنجه ها شکفته گل سکه های سیم
 فولاد قلب زده زنگار
 پیچید دور بازوی مردان طلسم بیم

اسب سفید وحشی
در بیشه زار چشمم جویای چیستی ؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
 آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک
 آنجا حصارنیست غمی بسته راه خواب

images/20051113/koelo.jpg اسب سفید وحشی
آن تیغ های میوه اشن قلب ای گرم
 دیگر نرست خواهد از آستین من
 آن دختران پیکرشان ماده آهوان
 دیگر ندید خواهی بر ترک زمین من

اسب سفید وحشی
 خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
 شییهه بکش ، مپیچ ز تشویش

اسب سفید وحشی
بگذار در طویله ی پندار سرد خویش
 سر با بخور گند هوس ها بیا کنم
 نیرو نمانده تا که فرو ریزمت به کوه
سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم

 اسب سفید وحشی
 خوش باش با قصیل تر خویش

 اسب سفید وحشی اما گسسته یال
 اندیشناک قلعه ی مهتاب سوخته است
 گنجشک های گرسنه از گرد آخورش
 پرواز کرده اند
 یاد عنان گسیختگی هاش
 در قلعه های سوخته ره باز کرده اند

شعر(علی جهانیان)

پلکم در آستانه در می پرید که ...

آمد.:« سلام... حال شما؟بهتر ید که؟

گفتم بیایم و ...» و دوباره سکوت کرد

چشمم بر آشیان لبش می پرید که

گفتم:« سلام...شکر خدا زنده ایم هی

می آیی و دوباره غمم می برید که.»

بغضش که ریخت خیره به آئینه ماند و گفت:

« از خاطرات خوب و بدم بگذرید که...»

- چشمم به روی پاکی آئینه رنگ باخت -

« آخر مگر شما نه بر این باورید که

باید تمام خاطره ها را به باد داد.

نام مرا دوباره نمی آورید که؟!»

دستی به روی دفتر شعرم کشیدو گفت:

« شاید شما به فکر کس دیگرید که

چشمانتان هنوز در پی یک چشم دیگر است.»

یعنی که من برای تو ... - یعنی خرید که -

بغضی هنوز حنجره ام را فشرده بود :

« آخر شما که از همه آنان سرید که...»

بغضم شکست. :« جان خودم بعد از این دگر...

اصلا برو... شما نفر آخرید که....»

خندید و رفت و آینه ها روبرو شدند

تقصیر کیست پنجره ها داورید که ؟

... ابری رسید و بغض دل آسمان چکید

« چشمان آسمان غرورم ترید که. »

داستانک... (علی جهانیان)

...

با پکهای محکمی که به سیگار میزدم میخواستم به او بفهمانم که چقدر عصبانیم.

: ول کن بابا حالا چقدر خودتو اذیت میکنی! چیزی نشده.

ـ آنچنان نگاهی به او انداختم که حتی یک لحظه احساس کردم خودم هم ترسیدم- ادامه داد:

ببین زندگی مثل همین خیابونه. فقط باید فکر کنی که داری میری. همین فقط راهتو برو . هرچی بیشتر قدم برمی داری به مقصدت نزدیکتر میشی.....

-از خیابان گذشتم. منتظرش ماندم...

بوق    بوق  

              ترمز....

                         خون....

  او هرگز به این طرف خیابان نرسید.

 

 

ویژه نامه حافظ (شرق)

در روزنامه شرق چهارشنبه ویژه نامه ای در باره ی حافظ تهیه شده بود که آوردن آن در اینجا را خالی از لطف ندیدم.

من که همه مقالات را خواندم و لذت بردم  در اینجا لینک چند مطلبی که شاید بیشتر منو متوجه خودش کرد رو میزارم امیدوارم شما هم لذت ببرید.

۱- کدام نسخه کدام شعر کدام شاعر (ضیا موحد)

۲- حافظ: شاعرى یکجانشین با شعرى مرزشکن و جهان سیر (منوچهر آتشی)

۳- آه از آن لطف به انواع عتاب آلوده ( جواد مجابی)

۴-براى فاضل شدن وقت نداریم (یدا... رویایی)

۵- غزل ناب به عنوان محصول مشترک (محمد قائد)

ما ... که هستیم؟

فیلترینگ

چند شبی است با خودم دارم به مسائلی غیر از مشغولیات معمول هر شبم فکر میکنم. به چیزهایی که در اطرافم اتفاق می افتد ومن تنها میتوانم به آنها نگاهی بیاندازم و گاهی شاید برای اینکه عریضه را خالی نگزارم از خودم عکس العملی هرچند کوتاه انجام دهم.

باید فکرش را میکردم که بعد از خواندن چند مقاله از روزنامه های مختلف آنهم در مورد اینکه فلانی اعتراض کرد یا فلان چیز فیلتر شد یا جلوی فلانک را باید گرفت و ...

 موضوع مقاله مربوط به فیلتر شدن تعدادی از سایتهای مهم و کمک کننده خدمات بود که اکثر وبلاگ نویسان شاید با آنها سروکار داشته اند.

نمیدانم چرا همیشه ما از آن ملتی که او را شایسته این احوال میدانیم خود را جدا کرده و آنوقت با سخنان کوبنده ای همه را محکوم میکنیم . اما واقعا فکرش را که میکنم جای تاسف دارد. در سالهایی که آنقدر تمام علوم و اخبار و ... به هم نزدیکند که نمیتوان خط مرزی بین آنها تعیین کرد ما هنوز به فکر فیلتر کردنیم آنهم از نوع « هر چی شد ... شد ». انگار اگر تا چند سال دیگر با همین روند ژیش برویم باید تمام زمینه هایی که احساس خطر میکنیم را از بین ببریم!!! شاید اینان که به جای اتخاذ راه حل راه سریع حذف میدان های فعالیت را در نظر گرفته اند فردا خیابانها را برای جلوگیری از فسادهای خیابانی از شهرها حذف کنند...

قبول دارم با حرف زدن کاری درست نمی شود ولی دوست داشتم در جایی که فکر میکنم راحتترم بگویم...

فراموش نکنیم ما همه مقصریم ...

 

نیم نگاهی به زندگی سالوادور دالی (مهدی قدیری)

سالوادور دالی

 

"سالوادور دالی"(Salvador Felipe Jacinto Dali)  نقاش اسپانیایی که به عنوان یکی از بزرگترین چهره ها و پیشروهای جنبش هنری سورآلیسم در اوایل قرن 20 مطرح شد. در زمان حیاتش مورد انتقاد و استهزای بسیاری از منتقدین و عامه قرار گرفت و متاسفانه پس از مرگ بود که به ارزش هنری بسیاری از کارهای وی پی بردند.پس از مرگ آثارش به شدت مورد سو استفاده قرار گرفت و نسخه های جعلی

آثارش به وفور مشاهده می شد.

 

نیم نگاهی به زندگی "سالوادور دالی"

1904  در یازدهم می در"فیگورا"(Figuera) واقع در شمال اسپانیا به دنیا آمد

1917  اولین نقاشی ها

25-1921  رفتن به "آموزشگاه سلطنتی هنر" در مادرید

1926  بر پایی اولین نمایشگاه یکنفره در اسپانیا

1929  ورود "گالا" (Gala) به زندگیش و پیوستن به مکتب سورآلیسم و همکاری با "لوییس بونوئل" در ساخت فیلم "سگ آندلوسی"

48-1933  فرار از جنگ جهانی دوم و رفتن به آمریکا و گرفتن لقب "خوره ی ثروت" از "آندره برتون"

1949   تمایل به برخی مکاتب کلاسیک (با رویکرد سورآل)

65-1950  گوشه نشینی و نوشتن چند کتاب (قسمت اسرارآمیز زندگی وی)

83-1979  نظریه ی فاجعه (Theory of Disaster)

1982 مرگ "گالا"

1989  مرگ "سالوادور" در اوج بیماری

 

برخی از تابلوهای معروف" سالوادور دالی" :

Chemist-Lifting

Harp

Inventions-of-the-Monsters-(1937)

St-Anthony

Persistence of Memory

Flight-of-bee

 

شعر...(علی جهانیان)

 

من اعتراف می کنم : « اینجا جهنم است.»

باور کنید هست، فقط فرصتش کم است .

من اعتراف می کنم این لاشه ی غریب

وامانده ای ز قافله ی درد و ماتم است .

این زندگی است یا شبح تازه ای ز مرگ؟!

آخر مگر حکایت دنیا فقط غم است ؟

حوا برای کودک خود نان ندارد، آی ...

این دخترک که روی زمین مانده مریم است.

گندم نخورده است ولی جان هر دومان

آن مرد زخم خورده ی بیمار آدم است!

     ***

ما کودکان ساده ی تقدیرهای شوم

فرصت برای بودنمان قدر یک دم است.

هی راهیان پس از من در این دیار :

من اعتراف می کنم :« اینجا جهنم است.»

                                                           «علی جهانیان»

بی عرضه(چخوف). برداشت از : هفتان


    بی عرضه
    آنتوان پاولویچ چخوف
    سروژ استپانیان

    چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:
    ــ بفرمایید بنشینید یولیا واواسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج دارید اما مشاءالله آنقدر اهل تعارف هستید که به روی مبارکتان نمی آورید … خوب … قرارمان با شما ماهی ۳۰ روبل …
    ــ نخیر ۴۰روبل … !
    ــ نه ، قرارمان ۳۰روبل بود … من یادداشت کرده ام … به مربی های بچه ها همیشه ۳۰ روبل می دادم … خوب … دو ماه کار کرده اید …
    ــ دو ماه و پنج روز …
    ــ درست دو ماه … من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود ۶۰روبل … کسر میشود۹ روز بابت تعطیلات یکشنبه … شما که روزهای یکشنبه با کولیا کار نمیکردید … جز استراحت و گردش که کاری نداشتید … و سه روز تعطیلات عید …
    چهره ی یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد ، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما … اما لام تا کام نگفت! …
    ــ بله ، ۳ روز هم تعطیلات عید … به عبارتی کسر میشود ۱۲ روز … ۴ روز هم که کولیا ناخوش و بستری بود … که در این چهار روز فقط با واریا کار کردید … ۳ روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم ، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید … ۱۲ و۷ میشود ۱۹ روز … ۶۰ منهای ۱۹ ، باقی میماند ۴۱روبل … هوم … درست است؟
    چشم چپ یولیا واسیلی یونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید ، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا کشید. اما … لام تا کام نگفت! …
    ــ در ضمن ، شب سال نو ، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس کسر میشود ۲ روبل دیگر بابت فنجان … البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید ــ یادگار خانوادگی بود ــ اما … بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک نی ، چه صد نی … گذشته از اینها ، روزی به علت عدم مراقبت شما ، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد … اینهم ۱۰ روبل دیگر … و باز به علت بی توجهی شما ، کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید … شما باید مراقب همه چیز باشید ، بابت همین چیزهاست که حقوق میگیرید. بگذریم … کسر میشود ۵
    روبل دیگر … دهم ژانویه مبلغ ۱۰ روبل به شما داده بودم …
    به نجوا گفت:
    ــ من که از شما پولی نگرفته ام … !
    ــ من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم!
    ــ بسیار خوب … باشد.
    ــ ۴۱ منهای ۲۷ باقی می ماند ۱۴ …
    این بار هر دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد … قطره های درشت عرق ، بینی دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با صدایی که می لرزید گفت:
    ــ من فقط یک دفعه ــ آنهم از خانمتان ــ پول گرفتم … فقط همین … پول دیگری نگرفته ام …
    ــ راست می گویید ؟ … می بینید ؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم … پس ۱۴منهای ۳ میشود۱۱ … بفرمایید اینهم ۱۱ روبل طلبتان! این۳ روبل ، اینهم دو اسکناس ۳ روبلی دیگر … و اینهم دو اسکناس ۱ روبلی … جمعاً ۱۱ روبل … بفرمایید!
    و پنج اسکناس سه روبلی و یک روبلی را به طرف او دراز کردم. اسکناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهای لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و زیر لب گفت:
    ــ مرسی.
    از جایم جهیدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسیدم:
    ــ « مرسی » بابت چه ؟!!
    ــ بابت پول …
    ــ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان ، غارتتان کرده ام! علناً دزدی کرده ام! « مرسی! » چرا ؟!!
    ــ پیش از این ، هر جا کار کردم ، همین را هم از من مضایقه می کردند.
    ــ مضایقه می کردند ؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید ، تا حالا با شما شوخی میکردم ، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتان را میدهم … همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش میکنید! اما حیف آدم نیست که اینقدر بی دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نمیکنید؟ چرا سکوت میکنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است انسان ، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است اینقدر بی عرضه باشد؟!
    به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم: « آره ، ممکن است! »
    بخاطر درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش ، ۸۰ روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی ، تشکر کرد و از در بیرون رفت … به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم: « در دنیای ما ، قوی بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است! ».

سینما

سینما امتداد ادبیات، خاصه ادبیات داستانی،‌نظم و نثر و ادبیات نمایشی است از یک سو و امتزاجی است از این دو با منظومه‌ای از هنرهای اعم از شعر، موسیقی، نقاشی، عکاسی و دیگر وجوه هنر

 معاون سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ضمن بیان مطلب فوق در هم اندیشی سینما و ادبیات با طرح این پرسش که این دلیل آیا برای رابطه سینما و ادبیات کافی نیست پاسخ داد: رجوع سینما به ادبیات رجوعی از سر ادب و تواضع به خاستگاه و دامانی است که از آن بالیده و پرشور و خیال انگیز به عرصه آمده است.

جعفری جلوه با بیان اینکه سینما ظرفیت فضیلت پذیری و فضیلت پروری دارد افزود: جهان به جهان تصویر بدل شده است و سینما جام جهان نما و جهانی‌ترین زبان تصویری است تماشاگه صور خیال این گوهر مشترک در سینما و ادبیات، سیراب کننده انسان تشنه امروز در سطح ملی و سطح جهانی است.

جعفری جلوه ادبیات کهن داستانی و اهالی کارآشنای سینمای ایران را دو گوهر گرانقدر خواند و با تاکید اینکه این دو طلب می‌کنند تا مدیریت فرهنگی حلقه اتصالشان باشد اظهار داشت. مدیریتی که به عنوان نقطه پیوند و اشتراک آن ادبیات و این سینما نقش ایفا کند و طبیعی است که در دیدگاه این مدیریت فرهنگی سینما با دید حکمی و ادبی معنا می‌شود و سینمای بدون ادبیات و تمدن ایرانی اسلامی رنگی ندارد.

ادامه مطلب ...

مرگ نادیا انجمن شاعره افغان (bbcpersian)

نادیا انجمن، شاعره افغان در شهر هرات در غرب افغانستان، شب شنبه، ۵ نوامبر در منزلش در این شهر به "قتل" رسید.

مقامات امنیتی در هرات می گویند که خانم انجمن پس از آنکه از سوی همسرش مورد "لت و کوب شدید" قرار گرفت، در اثر جراحاتی که برداشته بود جان داد.

نثار احمد پیکار، یک مقام پلیس هرات گفت که بر روی جسد خانم انجمن "نشانه های" درشت ناشی از "ضرب و جرح" به چشم می خورد.

مقامات امنیتی در هرات همسر خانم انجمن را به اتهام این قتل بازداشت کرده و می گویند که او در بازجویی های مقدماتی به لت و کوب همسرش "اعتراف" کرده است.

نادیا انجمن

خانم انجمن به هنگام مرگ 25 سال داشت

نادیا انجمن که ۲۵ سال داشت، به باور بسیاری از شاعران و نویسندگان افغان در غرب افغانستان، در غزلسرایی دست بالایی داشته است.

از او در سال جاری خورشیدی، یک مجموعه شعر نیز به نام "گل دودی" منتشر شد.

نادیا انجمن در سال ۱۳۵۹ خورشیدی در شهر هرات زاده شد و از ۱۵ سالگی به سرایش شعر روی آورد.

فریدون آژند، شاعر و عضو انجمن ادبی هرات، خانم نادیا را از جمله شاعرانی می داند که زبان و پرداخت نو در اشعارش قابل لمس بود.

او می گوید: "نادیا می توانست برای شعر آینده افغانستان یک استثنا باشد."

بسیاری از نویسندگان افغان در هرات، مرگ این شاعر را "فاجعه ادبی" برای افغانستان خوانده اند.

فریاد بی آوا - شعری از نادیا انجمن

گل دودی

مجموع شعر "گل دودی" در سالجاری خورشیدی به چاپ رسید

صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهاشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا میرسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهره ها شان رخت بسته
قلبها پیر و ترکخورده
نه در قاموس لبهاشان تبسم نقش میبندد
نه حتی قطره اشکی میزند از خشکرود چشمشان بیرون
خداوندا!
ندانم میرسد فریاد بی آوای شان تا ابر

تا گرودن؟
صدای گامهای سبز باران است!

اسد 1381

'ما ایرانیم': روایتی سیاه و سفید از وبلاگستان فارسی (bbcpersian)

"ما ایرانیم"، نوشته و پژوهش نسرین علوی، نخستین کتاب به زبان انگلیسی درباره وبلاگستان فارسی است.

اما شاید تعبیر صحیح‌تر این باشد که بگوییم، نخستین بار است که در کتابی، بخش‌های زیادی از تعدادی از وبلاگ‌های فارسی به انگلیسی ترجمه می‌شود.

این کتاب ۳۶۵ صفحه‌ای هشت فصل دارد و سه صفحه مختصر شامل یادداشت‌های هر فصل. اما کتاب متأسفانه مقدمه‌ای ندارد که در طی آن نویسنده توضیحی درباره شیوه کارش ارایه کرده باشد.

بخش عمده‌ کتاب حاوی ترجمه‌هایی از شمار نسبتاً زیادی از وبلاگ‌های فارسی است که در واقع به منزله شاهد و مستندی بر یادداشت‌های کوتاهی هستند که نویسنده در خلال این ترجمه‌ها می‌آورد. وبلاگ‌های برگزیده شده، در واقع برشی از وبلاگستان فارسی است که اهداف نویسنده و عقاید او را تأیید می‌کنند.

در نخستین صفحه کتابی که به همت انتشارات پورتوبلو در اکتبر ۲۰۰۵ در انگلستان به چاپ رسیده است، تنها یک بند مختصر درباره نویسنده‌ کتاب آمده است که توضیح دقیقی درباره سوابق تحصیلی یا دستیافت‌های علمی نویسنده نمی‌دهد.

خواننده تنها درمی یابد که نسرین علوی در ایران به دنیا آمده است و سال‌های نخستین زندگی را در ایران گذرانده و پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در انگلستان و مدتی کار در زمینه‌های علمی به ایران باز می‌گردد تا برای یک سازمان غیر دولتی کار کند. اما اکنون او در انگلستان زندگی می‌کند.

در میان وبلاگ‌هایی که در این کتاب از آن‌ها نقل قول شده است، نام وبلاگ‌های مشهوری چون سردبیر: خودم ، روزنگار سینا مطلبی، وب‌نوشت ابطحی، بهنود دیگر ، زن نوشت، شادی شاعرانه ، الپر و پاره‌ای دیگر از وبلاگ‌های فعال وبلاگستان فارسی، چه در بلاگ‌اسپات یا پرشین بلاگ یا وبلاگ‌های به اصطلاح دات کام به چشم می‌خورد.

ادامه مطالب...

شعر . مهدی قدیری

باد ها می وزد و چون پر کاهیم هنوز...

پی شن ریزه ی افتاده به چاهیم هنوز...

سنگ ها از عطش قعر زمین نعره زدند

این چگونه است به اندازه ی آهیم هنوز ؟

ماه تسخیر شد و سجده بر این قافله برد

ما پی دیدن رخ در دل ماهیم هنوز... !

وای بر ما که پی راه بران می گردیم

وای بر ما که در اندیشه ی شاهیم هنوز...

قرن ها مانده که تصویر زمان پاک شود

"چای و سیگار و نماز" ، بین راهیم هنوز...

 

        ************

با چه رویی سخن از شادی ما می گویید ؟

دستتان خونی و از عدل خدا می گویید؟

چه غلط ها که نکردید پس پرده ی دین

تف به درگاه خدایی که شما می گویید .

                                                              (مهدی قدیری)