ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یک لحظه انگار کسی میگوید
پس کی میآیی
به رویایِ بیجُفتِ این خانه قناعت کنیم؟!
شاگردِ گلفروشیِ آن سوی پُل
دارد رو به پنجرهای بسته و بیپرده نگاه میکند
رفتگرِ خوشلهجهی همین کوچه فهمیده است
گلدانهای سفالِ کنارِ مهتابی
آب میخواهند.
نیلوفرِ غمگینِ کنار پنجره میگوید
پس کی میآیی؟
شاگردِ گلفروشی آن سوی پل هم ...
پس کاش کسی میآمد
لااقل خبری میآورد.
خیلی زیبا بود
شعر آقای صالحی
و البته سلیقه ی شما
موفق باشید
ارادتمند .
سلام علی جان
وبلاگ بسیار زیباییست و هم شعرهای خودت و هم شعرهای دوستات زیبایی وب لاگت رو بیشتر میکنه.
امیدوارم به من هم سر بزنی.
دوستدار شما .. خلیلی آبفای ۷۸. قائمشهر
همه چیز با آفتاب شروع میشود ....الا من
...
...
زیبا بود.لذت بردم
سلام بزرگوار . چارشنبه جلسه نقد داستان بنده در کانون هنرمندانه . تشریف بیار .