بیتوته

شعر و ادب

بیتوته

شعر و ادب

قلعه.شعری از زنده یاد حسین منزوی

                                        قلعه

شهر حصاریان همیشه منزوی

و فاتحان هر گز

سگهای پیر

و قحبه های بیمار

شهر جنازه های نارس تو در تو

یچیده لا ی کاغذ

افتاده پای دیوار

و کوچه خناق گرفته

از بوی تن ؛ زباله ؛ ادرار

٬

درها دهان ملتمس خانه ها

گوئی

در انتظار مهمان

خمیازه می کشند

و پرده های سرخ که میلرزند

بی شک برای گفتن

حرفی دارند

در پرده رونده ای از دود

جفت موقت من

تند و شتابناک می آید

می آید و دوازده بوسه را

مثل دوازده سکه

روی لبان بسته ی من می شمارد

و من درون چشمانش

تصویر آن رنده ی غمگین را می بینم

که بالهای سنگین دارد

٬

من چرت می زنم

و صفحه بی صدا می چرخد

ـ آقا شما چه میل دارید ؟!

انسان یا بستنی ؟

لطفا ژتون !

او مو بلند ها را ترجیح می دهد

و دیگری ...

فرقی نمی کند

در زیر سقف سرخ

هر رنگی سرخ است

میدانچه ای قدیمی

در بلخ یا بخارا یا بغداد

کالای زنده رد وبدل می شود

من می روم حقارت خود را

لای کتابهای تاریخم پنهان کنم .

نقدی از فیلم سکس و فلسفه مخملباف (محمد عبدی)

نگا هی به فیلم مخملباف- جشنواره لندن فیلم تازه سکس وفلسفه از آخرین ساخته های محسن مخملباف را دردو سانس مختلف به نمایش گذاشت. این فیلم که ازکشورتاجیکستان برای اسکا رهم معرفی شده است، مانند همه فیلم ها ی این فیلمساز واین بار به خاطر موضوع ممنوعش در ایران مورد بحث ونظر قرار گرفته است.

نویسنده و کارگردان: محسن مخملباف
بازیگران:دلیر نظروف،مریم گایبووا،....
۲۰۰۵- ایران،فرانسه،تاجیکستان

مردی که معلم رقص است، درروز تولد چهل سالگیش تصمیم می گیرد، علیه خود انقلاب کند. او چهارمعشوقه اش را دریک ساعت دعوت می کند تا آنها از وجود یکدیگر مطلع شوند. با بازگشت به گذشته ، نحوه آشنایی و شروع رابطه با تک تک آنها را شاهدیم . دخترها از مرد می رنجند ، اما چهارمین معشوق چیز دیگری در سر دارد....

باور این که کسی با پیشینه برآشفته و خشمگین شدن از بیرون ماندن تار مویی از روسری، روزی فیلمی با صحنه های بوسه و رقص درباره سکس بسازد و به این نتیجه برسد که "عشقبازی می کنم،پس هستم"، برایم بسیار سخت است و تنها این برداشت قبلی ام را مؤکد می کند که فیلمساز از"سطح" چیزی به "سطح" چیز دیگری رسیده و ازعمق هیچ جا خبری نیست.

اما کاری به این موضوع ندارم. به این قضیه هم نمی پردازم که چطورفیلمساززمانی در روزنامه کیهان- که فکر می کنم هنوز در جایی نگه اش داشته ام- بهرام بیضایی را به ناسزا می کشد که چرا درباره فاحشه ها فیلمنامه نوشته و حالا درفیلمش نماهایی با چتر و باران،دقیقاً مشابه یکی از فیلم های بیضایی می گنجاند. می گوید - و می گویند - تغییر کرده. اعتقادی به تغییر - با این شدت و حدت - ندارم - و به گمانم حتما ًیک جایی از کار می لنگد- اما می پذیرم و قبول می کنم. به این هم اشاره نمی کنم که حرف و فلسفه فیلمساز درباره سکس چیست - که هر چیزی می تواند باشد و ما می توانیم با آن موافق باشیم یا نباشیم - اما حرفم اساساً چیز دیگری است: چرا این قدرسطحی ، رو و ناپخته؟

"سکس و فلسفه" بر خلاف ادعاهای ظاهریش در پرداختن به مسائل "مهم" و "اساسی" درباره عشق و سکس ،فیلمی کاملا ًدر سطح است که به مانند باقی فیلم های سازنده اش ، یک رشته افکار گسسته و نامنسجم – باضافه برخی ایده های خوب - را با هم می آمیزد و درنهایت به نتیجه درستی نمی رسد. فیلم حاصل ذهنی قوام نیافته وشکل نگرفته- و به اشتباه پیش رفته - در ارتباط با مفهوم اثر هنری است که تاَثیرش رامی خواهد نه ازعمق درونی تصاویروانسجام فیلمش،بلکه از حرف های بزرگی بگیرد که درقالب "بیانیه"ارائه می شوند.درواقع سکس و فلسفه "بیانه" آقای مخملباف دراین سن و سال درباره سکس است. رویکرد و نتیجه گیری اش هر چه می تواند باشد- و درستی و نادرستی اش مساَله من نیست و به نظر ایشان به عنوان بر آیند زندگی و گذشته اش نگاه می کنم و به آن احترام می گذارم- اما زمانی که به "چگونگی"پرداخت این ایده- مساَله من به عنوان منتقد - می رسم،هیچ نکته قابل ستایشی نمی یابم. فیلم به شدت آشفته است؛ نتیجه منطقی یک ذهن آشفته.

ادامه مطلب ...

"غیرقابل چاپ"ها زیاد می‌شوند. (roozonline)

در حالی که دولت جدید می رود تا سومین ماه از عمر خود را نیز پشت سر بگذارد، به گواه ناظران صحنه، فضای تعلیق حاکم بر کشور عرصه های گونه گون فرهنگ و سیاست ایران امروز را همچنان تحت الشعاع خود دارد. دو ناشر و یک نماینده مجلس عضو کمیسیون فرهنگی دلایل و مصداق های این سکون را با "روز" در میان گذاشته‌اند.

یکی از فعالین صنعت نشر ایران که در ماه های اخیر به شدت درگیر امواج آشنای ممیزی بوده است در این رابطه به "روز" می گوید: "ما از گرد و خاک کردن خوشمان نمی آید. ما قصد حمله به ممیزها یا هر کس دیگری را هم نداریم. ما دنبال ریشه یابی این معضلات هستیم. باید ریشه های معضلات صنعت نشر ایران را یافت و نسبت به درمان آنها اقدام کرد." در مورد تغییر و تحولات نشر پس از آغاز به کار حسین صفار هرندی در وزارت ارشاد اسلامی از مدیریت نشر اختران می پرسم. "در دوره جدید هنوز اتفاق خاصی رخ نداده است.این روال غلط همیشه و در همه دوره ها در وزارت ارشاد اسلامی بوده است. ربطی به این دولت یا آن دولت ندارد. حتی در دوره جدید ما چند مجوز نشر هم گرفته ایم. هنوز مورد جدیدی از سختگیری در دوره جدید دیده نشده است. خب، شعار عمومی دولت جدید مهرورزی و خدمت به مردم است. باید نسبت به حوزه نشر هم مهر بیشتری نشان دهند!..."

ادامه مطلب...

جلوی چاپ کتابهای محرک جنسی گلشیری را بگیرید!!!

دوستان خبری در مورد انتشار کارهای تازه ی  گلشgolshiriیری در البرز نیوز آورده شده که در آن از مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد خواسته شده تا جلوی انتشار کتابهای گلشیری را بگیرند.

من واقعا متاثر شدم که آیا هنوز ما ....

بهتر است خودتان هم مطلب را ببینید و هم نظرات را

اینجا را کلیک کنید...

 

آغاسی درگذشت... (بی بی سی)

او که از شاخص ترین و محبوبترین چهره های فرهنگ کوچه و بازار بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی از اجرای برنامه در داخل ایران منع شد و تنها یکبار در سالهای اخیر اجازه یافت تا در تهران به روی صحنه برود و آواز بخواند. آغاسی

آغاسی واپسین سالهای عمر خود را در بیماری و شرایط جسمی وخیمی گذراند. او که اضافه وزن شدیدی داشت، به دلیل ناراحتی پا قادر به حرکت نبود و نمی توانست با فعالیت بدنی از وزن خود بکاهد. به همین سبب، هنگام بازگشت از یکی از سفرهای خود به خارج از ایران، دچار عارضه سکته قلبی و مغزی شد و در سالهای اخیر تنها به کمک صندلی چرخدار حرکت می کرد.

نعمت الله آغاسی در سال 1318 خورشیدی در شهر آبادان در استان خوزستان به دنیا آمد. او که دوران کودکی و نوجوانی را در فقر سپری کرد، به تهران آمد و خوانندگی را در لاله زار، جایی که مرکز بسیاری از سالنهای موسیقی، سینماها و تئاترهای عامه پسند پایتخت بود، آغاز کرد.

فراتر از لاله زار

او تحت تاثیر فرهنگ زادگاه خود، آهنگهای جنوبی را می خواند که اغلب مایه موسیقی عربی داشتند و حتی با ریتمهای تند و شاد نیز، لحن نسبتا محزونی می یافتند.

ترانه های آغاسی همچون "آمنه" و "لب کارون" به شدت محبوبیت یافتند و شیوه مخصوص اجرای او که با رقص بندری و دستمالی که به دست می گرفت همراه بود، در مدتی کوتاه مورد پسند و علاقه تماشاچیان لاله زار قرار گرفت.

اما با آنکه به گفته مهدی ذکائی، سردبیر مجله جوانان چاپ لس آنجلس، عمر هنری خوانندگان "کوچه و بازاری" در همان لاله زار پایان می گرفت، آغاسی این چارچوب را شکست و توانست از لاله زار فراتر برود و شنوندگانی خارج از محدوده مخاطبان همیشگی موسیقی کوچه و بازاری بیابد.

او نخستین خواننده لاله زاری بود که از سد شورای موسیقی گذشت و صدایش از رادیو و تلویزیون ملی ایران پخش شد. او به بازی در فیلمهای سینمایی پرداخت و در کنسرتهای بزرگ و پرجمعیت آواز خواند.

کار موفقیت آغاسی تا جایی رسید که حتی به دربار سلطنتی ایران راه پیدا کرد و در برابر سفرا و میهمانان خارجی به اجرای برنامه پرداخت. چنان که سردبیر مجله جوانان می گوید: "آغاسی در میان خوانندگان کوچه و بازار، مرز دیگری را پشت سر گذاشت."

آقای ذکائی در گفتگو با بی بی سی، رمز موفقیت آغاسی را "سادگی" کارهای او می داند: "آغاسی حرف دل مردم را می زد، حرف دل عاشقان ساده و بی ریای کوچه و بازار را که خیلی کم حرفهایشان را کسی شنیده بود. خیلی ساده حرف می زد، خیلی ساده می خواند و خیلی ساده روی صحنه بود."

مهدی ذکائی یادآوری می کند که آغاسی قادر بود به راحتی با مخاطبانش ارتباط برقرار کند. به نحوی که با گذشتن چند دقیقه از برنامه او و با خواندن نخستین آهنگش، مردم را به روی صحنه می کشید یا خود به میان آنها می رفت. به گفته او، شاید برای نخستین بار بود که خواننده ای با میکروفون به میان مردم می رفت و آهنگ می خواند: "مردم در آواز خواندن او شریک می شدند."


"بازگشت به خلوت"

اما با سقوط نظام سلطنتی و پیروزی اسلامگرایان، آغاسی نتوانست اجرای برنامه های موسیقی را در شهرهای ایران ادامه دهد و داستان موفقیتهای پیاپی او ناتمام ماند.

او چندین بار برای اجرای برنامه به خارج از ایران سفر کرد و کنسرتهایی در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا برگزار کرد. از جمله، همراه با دو خواننده "کوچه و بازاری" دیگر، حسین موفق و ایرج مهدیان مجموعه برنامه هایی را با عنوان شبهای لاله زار اجرا کرد.

سرانجام، کمتر از دو سال پیش به مناسبت یکی از اعیاد مذهبی، برای نخستین بار پس از انقلاب اجازه یافت تا به تئاتر پارس در لاله زار، جایی که فعالیت هنری خود را آغاز کرده بود بازگردد و روی صحنه آواز بخواند. به گفته آقای ذکایی: "این برنامه چنان مورد استقبال قرار گرفت که مردم، لاله زار را بستند و همین (استقبال) سبب شد که دوباره جلوی خواندن او را بگیرند و باز او را به همان خلوتی که داشت بازگردانند."

آغاسی از دو ازدواج خود، هفت فرزند و دو نوه داشت که یکی از پسران او، علیرضا، به خوانندگی روی آورده و کمابیش به همان سبک و سیاق پدرش می خواند.

انتخاب فردوسی برای روز ملی شعر و ادب (ایسنا)


محمدعلی بهمنی معتقد است: با انتخاب فردوسی برای روز ملی شعر و ادب، مشکل دوباره‌ای به‌وجود نخواهد آمد.

این شاعر درباره پیشنهادش برای تاریخ روز ملی شعر و ادب، بعد از طرح بررسی مجدد این موضوع در شورای عالی انقلاب فرهنگی، عنوان کرد: همان زمان هم که روز درگذشت شهریار به‌عنوان این روز معرفی و انتقادهایی مطرح شد، همه درباره فردوسی نظر مثبتی داشتند و اگر سالروز تولد فردوسی را برای این روز در نظر بگیریم، چه بهتر از سالگشت درگذشت او.

او همچنین متذکر شد: درباره چهره‌های معاصر بالاخره بحث وجود دارد و همان‌طور که درباره شهریار آن انتقادها مطرح شد، اگر مثلا شاملو هم برای این روز در نظر گرفته شود، مسلما از آن طرف جار و جنجالی به پا می‌شود.

بهمنی انتخاب فردوسی را به خاطر غرور ملی ما و پیش نیامدن مشکل دوباره‌ای مناسب دانست و افزود: مهمترین وجهه‌ی فردوسی ملی بودنش است و ما اگر غرور ملی نداشته باشیم، دیگر چه داریم؟

او سپس درباره بحث مطرح شده مبنی بر حذف روز بزرگداشت شاعرانی مثل حافظ، سعدی، مولوی، عطار و ... و گنجاندن آنها در یک روز به عنوان روز ملی شعر و ادب، گفت: کار قشنگی است که گرامیداشت تمام شاعران را در یک روز داشته باشیم، ولی مساله اینجاست که این روزهای بزرگداشت دیگر جا افتاده است و چرا باید چیزی را که مردم شوق‌مند آن هستند، حذف کنیم؟

وی افزد: شاید برای من که شیفتگی خاصی به حافظ دارم، خیلی فرقی نکند،‌ ولی اعلام یک روز مشخص به نام حافظ صفا و شوق دیگری برای مردم دارد. البته برای خود من هم که این روز را به شیراز می‌روم، همان تربت برایم منظر دیگری پیدا می‌کند.

بهمنی با بیان اینکه حذف روزهایی که برای مردم جا افتاده است کار درستی نیست، افزود: در این صورت برنامه‌هایی که برای هر شاعر برگزار می‌شود، در جمع از بین می‌رود و آن جذبه‌ای که آن روز برای مردم دارد، از دست خواهد رفت.

وی که ساکن بندرعباس است، در پایان درباره‌ی این‌که آیا در این زمینه با او مشورتی شده است؟ گفت: نه‌خیر! ما گوشه‌ی دوری افتاده‌ایم و کسی به کار ما کاری ندارد، ما هم به کار کسی کاری نداریم.

یکی از انتقادهای دوره‌ی پیشین انتخاب، لحاظ نشدن دیدگاه پیشکسوتان و کارشناسان امر عنوان شده بود.

درباره قیصر امین پور


 
لحظه هاى کاغذى
-  قیصر امین پور شاعر، ادیب و فارسى پژوه متولد ،۱۳۳۸ گتوند خوزستان
-  ترک تحصیل از رشته دامپزشکى دانشگاه تهران ۱۳۵۷
-  ترک تحصیل از رشته علوم اجتماعى دانشگاه تهران ۱۳۶۳
-  اخذ دکتراى ادبیات فارسى از دانشگاه تهران با راهنمایى دکتر شفیعى کدکنى ۱۳۷۶
-  تدریس در دانشگاه الزهرا ۷۰- ۱۳۶۷
-  تدریس در دانشگاه تهران ۱۳۷۰ تاکنون
-  دبیر شعر هفته نامه سروش ۷۱-۶۰
-  سردبیر ماهنامه ادبى - هنرى سروش نوجوان ۸۳- ۶۷
- عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسى
- برخى از آثار او عبارتند از: ظهر روز دهم (برنده جایزه جشنواره کتاب کانون پرورش فکرى) به قول پرستو (برنده جایزه جشنواره کتاب کانون پرورش فکرى) تنفس صبح، در کوچه آفتاب، منظومه روز دهم، توفان در پرانتز، بى بال پریدن، گلها همه آفتاب گردانند و...
-  برنده تندیس مرغ آمین ۱۳۶۸
-  برنده تندیس ماه طلایى (برگزیده شعر کودک و نوجوان ۲۰ سال انقلاب)
اگر بخواهیم شعرى از جنگ بگوییم حتماً سرآمد شاعران آن، قیصر امین پور به یادمان خواهد آمد همانکه روزگارى براى من و همنسلانم سروده بود:
مى خواستم شعرى براى جنگ بگویم
234558.jpg
دیدم نمى شود
دیگر قلم زبان دلم نیست.
گفت:
باید زمین گذاشت قلم ها را
دیگر سلاح سرد سخن کار ساز نیست
باید براى جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
قیصر امین پور در آستانه دهه پنجم عمرش اما دیگر به دنبال واژه و فشنگ نیست. چه مدتهاست که زادگاه و سرزمین مادرى اش به دور از «وضعیت خطر» و «آژیر قرمز» نفس مى کشد. با این همه گویى غبار آن سالهاى نه چندان همچنان بر چهره شاعر «خانه هاى خونین» و «عروسک خون آلود» تازه مانده که گاه به گاه به یاد آن ایام داغ ولى تازه مى کند. گر چه «این حرمهاى داغ دلش را دیوار هم توان شنیدن نداشته است.» از همین روست شاید که امین پور لحظه هاى کاغذى اش را مى سراید و مى گوید:
خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى
لحظه هاى کاغذى را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى
آفتاب زرد وغمگین، پله هاى رو به پایین
سقف هاى سرد و سنگین، آسمان هاى اجارى
عصر جدول هاى خالى، پارک هاى این حوالى
پرسه هاى بى خیالى، نیمکت هاى خمارى
رونوشت روزها را روى هم سنجاق کردم:
شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى
روى میز خالى من، صفحه باز حوادث
درستون تسلیت ها، نامى از مایادگارى

ادامه مطلب ...

با «ویگن» در آستانۀ حسینیه!

vigen

سوم آبان‌ماه امسال مصادف بود با سالگرد درگذشت «ویگن». یادم آمد عصر آن‌روز را در آن سال‌های دور، که به آنی در محلۀ ارمنی‌نشین خیابان «نادر شاه»، صدا به صدا پیچید که: «ویگن آمده عکاسی، عکس بندازه».
به‌چشم به‌هم زدنی، از محله و کوچه ـ خیابان‌های اطراف، هر کس که نای رفتن داشت و پای دویدن، جلوی عکاسخانۀ روبروی پمپ‌بنزین آمد و جمعیتی شد و از پیاده‌رو به خیابان سرریز شد و راه بند آمد.

ویگن بیرون که آمد. لبخندی شاد و صمیمی بر لب داشت و موهای سیاه پرپشت و براق، و کت‌شلواری سفید ـ طوسی برتن و پاپیونی بر گردن. جمعیت موج برداشت به جلو. بزرگترها با: «بارو ویگن!». جوانترها به: «ویگن‌جان! کز شادنک سیروم». و ما ده ـ دوازده ساله‌های قد و نیم‌قد، همان جلو، با گردن‌های لاغر و به بالا کشیده‌شده‌امان، که او قد و بالایی بلند داشت. «ویگن» اما، مهربان و با نگاهی قدرشناس: «مرسی. شنورآ گالم».

فردای همان‌روز از مدرسه که برمی‌گشتیم، عکسش با همان نگاه نجیب و لبخند مهربان، و با کت و پیراهن و پاپیون، در قابی، بر بلندای ویترینی که عکاسخانه رو به خیابان داشت، بر بالای همۀ عکس‌های دیگر نشسته بود. . .

این که می‌گویم، نقل سی و هفت هشت سال پیش است. سالها می‌گذشت. ما قد می‌کشیدیم و محلۀ «نادر شاه» تغییر می‌کرد. در و دکان‌های بر خیابانش هم. ولی آن عکس از «ویگن»، همیشه و همواره، در همان‌جایی که بود، همان‌طور می‌ماند و ماند.

vigen

سالی پیش، پس از این‌همه سالها که گذشت، گذرم افتاد به آنجا. خیلی بسیار فراوان چیزها! در همین چند سال عوض شده و تغییر پیدا کرده بود. کمترینش همین «نادر شاه»، که ‌جایش «میرزای شیرازی» نشسته بود. و عجیب‌ترینش شاید، همان عکاسخانۀ روبروی پمپ‌بنزین، که حالا شده بود «حسینه!». با پارچه‌نوشته‌ای به خط نستعلیق شکسته: «نگار من حسینه، بهار من حسینه». خیمه و بیرق اسلام، در قلب محلۀ ارامنه!

یک‌چیز اما هنوز همان بود، که بود. باورم نمی‌شد. عکس «ویگن»، بر بلندای قاب و ویترین عکاسخانۀ سابق! انگار گوشۀ پردۀ خیمه را بالا زده بود و از زیر پرچم حسینه نگاه می‌کرد. همانطور مهربان و نجیب و ساکت. ایستادم. خودش بود. همان عکسی که از توی قاب، تمام آن سالهای قد کشیدن ما را به تماشا نشسته بود.
نگاهم می‌کرد. همچنان جوان، و با همان موهای پرپشت سیاه و براق. با نگاهش انگار می‌گفت: «پیر شده‌ای پسر. موها را بدجور سفید کرده‌ای.»
نگاهش کردم. آمدم بگویم: «گم و گور و غریب هم شده‌ام.»، ولی گفتم:
«بارو ویگن‌جان». صدای ترافیک و همهمۀ خیابان زیاد بود. گمان نکنم شنید. چیزی نگفت. فقط نگاه می‌کرد.

* * *

 دامن‌افشان، ساقی می‌خواران (ساری‌گلین)
ترانه‌ای خاطره‌انگیز و کمیاب، در دو اجرا به زبان فارسی و ارمنی، با صدای ویگن.
این ترانه، با تنظیم «جواد معروفی»، تنها برنامۀ «گل‌ها» ست که به دو زبان اجرا شده.

برای شنیدن و دانلود ترانه اینجا را کلیک کنید...

کوتاه از زندگی هدایت


صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک)‌ فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد که خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد.

در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد.

در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول به کار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور به کار پرداخت و ضمنا همکاری با مجله موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد.

در سال 1322 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری با مجله پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد. او 48 سال داشت که خود را از رنج زندگی رهانید و مزار او در گورستان پرلاشز در پاریس قرار دارد. او تمام مدت عمر کوتاه خود را در خانه پدری زندگی کرد.

مجموعه‌ی شعر منتشر نشده‌ای از فریدون توللی به چاپ می‌رسد.(ایسنا)


این مجموعه با عنوان «کابوس» شامل حدود 50 شعر این شاعر معاصر و از تاثیرگذاران بر شعر آغازین پس از نیماست که فقط تعدادی در نشریات به چاپ رسیده و بقیه شعرهای پراکنده و منتشر نشده‌ی اوست.

البته به گفته‌ی همسر توللی، این کتاب حدود چهار سال است که به انتشارات نوید شیراز تحول داده شده، اما هنوز منتشر نشده‌ است و احتمالا ناشر آن تغییر خواهد یافت.

توللی همچنین مجموعه‌ی طنزی به سبک التفاصیل دارد که خانواده‌ی شاعر به خاطر مشکل مجوز نشر، چاپ آن را تقریبا غیرممکن می‌دانند. التفاصیل، رها، کاروان، نافه، پویه، شگرف و بازگشت، آثار منتشرشده‌ی فریدون توللی هستند که گزیده‌ی اشعار او با نام «شعله کبود» نیز سال 76 توسط انتشارات سخن عرضه شد.

«این بانگ دلاویز» هم کتاب علی باباچاهی درباره زندگی و شعر توللی است که سال 80 توسط نشر ثالث به چاپ رسید.

مهین توللی - همسر فریدون توللی - تا کنون مجموعه‌ی داستانهای «سنجاق مروارید» و «ویولون» شکسته و مجموعه‌ی شعر «مرد من» را منتشر کرده است و هر دو هفته یک بار جلسات فرهنگی «خانه‌ی فریدون» را در منزلش برگزار می‌کند.

نیما توللی - دختر شاعر - نیز که ساکن کالیفرنیای آمریکاست، مجموعه‌ی داستانی را برای انتشار آماده دارد.

به گزارش ایسنا، فریدون توللی سال 1298 در شیراز به دنیا آمد. شعر گفتن را از 11 سالگی شروع کرد و ابتدا آثاری در زمینه‌ی طنز داشت. پس از اتمام تحصیلات متوسطه در شیراز، در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته‌ی باستان‌شناسی پرداخت و پس از پایان تحصیلات، در وزارت فرهنگ استخدام شد. در همین سالها بود که نوشته‌های او در زمینه‌ی طنز در روزنامه‌های آن زمان چاپ می‌شد. مدتی بعد در سال 1324 با جمع‌آوری دست‌نوشته‌هایش، کتاب التفاصیل را مشتمل بر 75 قطعه ادبی که به شکل مقامه نوشته شده بود، منتشر کرد. نثر این کتاب تقلیدی بود طنزآمیر از گلستان سعدی، مقامات حمیدی و تذکره‌های قدیمی و مضمون آن به غیر از چند قطعه مطایبه‌آمیز، انتقاداتی بود که از وضع سیاسی و اجتماعی آن زمان به عمل می‌آمد.

توللی در نهم خرداد ماه سال 1364 پس از سالها بیماری قلبی درگذشت.

«مریم» از مطرح‌ترین آثار نیمایی اوست.

داستان کوتاهى از



               کاترین

من بچه‌هایش را زاییده‌ام. من خودم را وفق داده‌ام. من سعی کرده‌ام او را آن‌طور ببینم که مادرم شوهرش را ‌دیده بود. من یادگرفته‌ام پوشک عوض کنم، به بچه‌ها دلداری بدهم و نظم را نگه‌دارم.

زمانی ریاضی و لاتین یاد گرفته‌ام، فیزیک و فرانسه. من دانش‌آموز متوسطی بودم. من گذاشته‌ام نازم کنند و کتک‌ام بزنند. من جواب کتک‌اش را با کتک داده‌ام. یادگرفته‌ام که او زورش بیشتر از من است.

تنم را دیده‌ام که چطور بادمی‌کند. من از زایمان‌ها جان سالم بدربرده‌‌ام. به خودم گفته‌ام، به جایش تو یک زن هستی. من به خودم اصرارکرده‌ام، من می‌خواهم خوشبخت باشم. او را سرکار فرستاده‌ام و غذا پخته‌ام.

موقعی که تب داشتم، ترس‌هایش را دیده‌ام، و بیتابی‌‌اش را وقتی نوزاد جیغ می‌کشید.

من اجازه‌داده‌ام مادرم را بیرون کند، چون او در آپارتمان ِ یک اتاقه، کهنه‌ی بچه را روی بخاری خشک می‌کرد و شیر را لب پنجره می‌گذاشت. من یادگرفته‌ام، که او اجازه دارد، هرچه فکرمی‌کند، به زبان بیاورد: مردم چه می‌گویند. من هیچی نفهمیده‌ام. من خودم را وفق داده‌ام.

من ناراحتی‌هایش را از او پرسیده‌ام. من به حرف‌هایش گوش داده‌ام، به رییسش سلام کرده‌ام، از همکارانش پذیرایی.

من از مادرش تعلیم دیده‌ام. با او مهربان بودم. از مادرش یادگرفته‌ام، عادت‌های زندگی ِ شوهرم چه چیزهایی هستند، و از چه غذایی بیشتر از همه خوشش می‌آید. خودم را برایش‌ آماده کرده‌ام. مادرش به من گفت، چطور بچه‌هایش را تربیت کرده است. به بچه‌هایم یاد داده‌ام بگویند: لطفن و ممنون، با خم کردن ِ زانو ادای احترام و یا تعظیم کنند، دست بدهند و شعرهای عید ِ کریسمس را بخوانند. من با پسرش آشناشدم. من ‌ترسیده‌ام.

من سعی‌کرده‌ام باملاحظه باشم و گذشت داشته‌باشم. من در خودم دنبال اشتباهات گشته‌ام. من همیشه امیدوار بوده‌ام که کاش او می‌توانست برادر ِ بزرگم هم باشد. این را هیچ‌وقت به او نگفته‌ام.

من به او گفته‌ام که عاشق او هستم. من مهربانی یادگرفته‌ام، وقتی عصبانی بود، بچه ها را زیر بال و پرم گرفته‌‌ام؛ یادگرفته‌ام که او اجازه دارد عصبانی بشود. من ‌توانسته‌ام این را برای خودم توضیح بدهم. من ناامید نیستم. من به خودم گفته‌ام که خوشبختم.
ادامه مطلب...

یادواره استاد جواد معروفی در وین برگزار می‌شود .(ایرنا)

دومین یادواره استاد "جواد معروفی" جمعه شب در خانه کنسرت وین برگزار می شود.

در این یادواره که با تلاش "ساسان محبی" آهنگساز و نوازنده ایرانی پیانو مقیم اتریش برگزار خواهد شد، قطعاتی از ساسان محبی و فردریک ببر به رهبری نصیر حیدریان، رهبر ایرانی مدرس دانشگاه موسیقی گراتس توسط ارکستر سمفونیک ایرانی در وین اجرا خواهد شد.

این ارکستر متشکل از نوازنده‌هایی از کشورهای اتریش، ایران، دانمارک، ارمنستان، مجارستان، لهستان و ژاپن است که به اجرای قطعات ارکسترال و آوازی به زبان‌های فارسی، آلمانی و انگلیسی به همراه دو خواننده سوپرانو از کشورهای آمریکا و دانمارک خواهد پرداخت.

همچنین ساسان محبی، سولیست این کنسرت، ارکستر را برای اجرای کنسرت و پیانوی چهار بخشی اثر فردریک ببر همراهی خواهد کرد.

محبی متولد ‪ ۱۳۵۱‬در تهران و دانش آموخته رشته آهنگسازی و نوازندگی پیانو از دانشگاه موسیقی وین است که در نخستین یادمان استاد جواد معروفی در سال ‪ ۱۳۷۳‬در تهران نیز به اجرای قطعاتی از ایشان در تالار وحدت پرداخت.

استاد جواد معروفی تکنواز، آهنگساز و رهبر ارکستر و از تواناترین نوازندگان پیانو در ایران در ‪ ۱۶‬آذر سال ‪ ۱۳۷۲‬در سن ‪ ۸۱‬سالگی درگذشت.

از استاد معروفی آثار موسیقایی بسیاری از جمله خواب‌های طلایی، عاشورا ، فراق راز خلقت، رومینا و طبیعت، خزان، روزگار من، چه شورها، خواب‌های خوش، برباد رفته و هفت دستگاه موسیقی ایرانی (برای پیانو) به یادگار مانده است.