بیتوته

شعر و ادب

بیتوته

شعر و ادب

دنیای ممنوعه های ایرانی(برداشت از کافه ناصری)

ممنوع


دیروز ‏DVD‏  اریژینال فیلم سقوط را از یک مغازه در مرکز شهر تهران به قیمت شش‌هزار تومان ‌خریدم. ‌کپی البته ‏ارزان‌تر است چهار هزار تومان. پسر فروشنده ‌وقتی سراغ ‏DVD  ‎گرفتم ‌پرسید:‌ ‌جدید؟2004 و 2005؟-خب بله! ‏و به شاگردش گفت جعبه 2005 را ‌بیاور! البته این‌طور که جلد فیلم‌ها نشان می‌داد ‌بیشتر ‏DVD‏ ‌هایی که ‌توی ‏جعبه بودند می‌توانستند هوش از سر ‌پسرهای نوجوان ببرند ‌ولی خب آن وسط‌ها فیلم‌های ‌جدی هم بودند مثلاً ‏Ray ‏ و ‏Charlie And The Chocolate Factor ، ‏‎   Melinda and Melinda  ‎و ‏Cinderella ‎Man‏ و ‌همین ‏downfall  ,‎‏ و ‏‎  vcd ‎‏‌فیلم ‏meet the fockers‏ هم ‌توی ‌ویترین بود.فروشنده گفت بدون ‏سانسورش را بدهم؟ که البته معلوم است ‌فیلم با سانسور آدم را ‌عصبی می‌کند.بعد که آمدم خانه ‌دیدم چه جالب ‏این فیلم‌ ‌آخری ‌زیرنویس ‌فارسی هم دارد.‏
این‌ ‌یک نما از بازار ‌فیلم در ‌جمهوری ‌اسلامی ‌ایران است که ‌آخرین مصوبه ‌شورای ‌عالی انقلاب فرهنگی‌اش ‏می‌گوید: توزیع ونمایش فیلم‌هایی که به تبلیغ مکاتبی همچون سکولاریسم، لیبرالیسم، نیهیلیسم یا فمنیسم ‏می‌پردازند و فرهنگ‌های اصیل جوامع شرقی (دینی) را تخریب و تحقیر می‌کنند، فیلم‌هایی که به تلویح یا ‏تصریح، حاکمیت دین در زندگی دنیوی را نفی کرده و نظام‌های غیردینی را برتر از نظام‌های دینی معرفی ‏می‌کنند ممنوع اعلام شده است.‏
گفتم یک نما چون نماهای دیگری هم هستند.در همین تهران خودمان و البته بسیاری از شهرستان‌ها با قیمتی ‏حدود 500 تومان می‌شود یک هفته هر فیلمی را اجاره کرد.تجربه شخصی‌ام می‌گوید اجاره ‏DVD‏ برای یک ‏هفته در همین تهران 600 تومان است.در شعاع سیصد متری خانه ما مغازه‌هایی هستند که هر چه از عالم ‏موسیقی و سینما بخواهید برایتان فراهم می‌کنند.از فیلم آخرین کنسرت جنیفر لوپز تا آلبوم اخیر شادمهر و ‏گوگوش تا فیلم ‏closer‏ و البته اغلب مشتری‌هایشان هم نوجوان‌هایی هستند که فیلم‌های محبوبشان را ‏راحت و بی‌دردسر تهیه می‌کنند. ‏
اگر تلقی مدیران فرهنگی و غیر فرهنگی جمهوری اسلامی از سینما، تلقی ایدئولوژی زده و سیاسی باشد و ‏بخواهند دایره کوچک قرمزی بکشند و هر چه را بیرون دایره بود ممنوع اعلام کنند چه باک! اقتصاد دنیای سرگرمی ‏هم مثل هر حوزه دیگری بر مدار تقاضای بازار می‌گردد و وقتی این همه تقاضا هست چه کسی می‌خواهد بی‌خیال ‏این سود سرشار شود؟
جامعه آرمانی دیکتاتورهای عصر جدید جامعه‌ای است که نتواند اطلاعات مورد نیازش را بدون عبور از فیلترهای ‏حکومتی به دست بیاورد اما این جامعه در حد همان آرمان باقی می‌ماند.چون و ‌چرایش هم آنقدر ‌بدیهی است که ‏‏‌نیاز به ‌تکرار ندارد.فقط تعجب می‌کنم چرا این دور باطل آزمون و خطا در ‌ایران ‌هیچ وقت ‌تمامی ندارد و مدیران ما ‏راه‌های ‌پیش از این رفته و به بن‌بست خورده را برای ‌چندمین بار می‌روند و برمی‌گردند.هر چند آنها هم خودشان ‏‏‌دوگانگی ‌دنیای زندگی ‌رسمی و ‌غیر ‌رسمی را قبول کرده‌اند. مثلاً طبق مقررات زندگی ‌رسمی استفاده از ‌تجهیزات ‏ماهواره‌ای ممنوع است ‌ولی در زندگی ‌غیررسمی اتفاق‌های ‌دیگری می‌افتد، ‌روی همه پشت‌بام‌ها از شمال تا جنوب ‏دیش‌های ماهواره نشسته‌اند.با 25 ‌هزارتومان می‌شود از ‌کسالت برنامه‌های ‌رسمی تلویزیون نجات ‌پیدا ‌کرد این که ‏‏‌قیمت ‌زیادی ‌نیست؟


اروپایی‌‏ها به استقبال استاد

استاد " محمد رضا شجریان " ، از روز 8 آبان ( 30 اکتبر ) در شهرهای مختلف اروپایی به اجرای کنسرت خواهد پرداخت.
به گزارش خبرنگار گروه هنر ایلنا ، این هنرمند برجسته موسیقی ایران ، روز جمعه آینده ، تهران را به مقصد بارسلونا ترک می‌‏کند.
شجریان قرار است ، در طول این سفر دوره ای ، علاوه بر بارسلونا ، در شهرهای" لندن"،" استکهلم"،" کلن" و" لوراخ" نیز برنامه داشته باشد.
از نکات قابل توجه در برگزاری این کنسرت ها اجرای قطعات جدیدی از سوی این هنرمند است که برای نخستین بار خوانده می‌‏شود.
شجریان در این رابطه به خبرنگار ایلنا گفت : علاوه بر آهنگ های جدید ساخته شده ، دو تصنیف از آثار قدما را نیز اجرا خواهیم کرد که کمتر شنیده شده است.
براساس این گزارش ، در این سفر" حسین علیزاده" ،" کیوان کلهر" و" همایون شجریان" به عنوان نوازنده حضور دارند.
استاد محمد رضا شجریان پس از کنسرت هم نوا با بم ، هنوز هیچ کنسرتی اجرا نکرده و وقت خود را صرف پیشبرد پروژه باغ هنر بم کرده است.

فلسفه فیمینیسم .روح ا... حاتمی

وقتى مبانى فلسفى فمینیسم را دست گرفتم تا متنى از نوع مرور کتاب بنویسم فکر نمى کردم کار به متن پیش رو بکشد که کشید. پس از خواندن این کتاب نکاتى چند مهم به نظرم رسید که آنها را خواهم آورد و این مسئله متن حاضر را بیشتر از نوع انتقادى مى کند تا مرور، هرچند پیش از پرداختن به این نکات نگاهى گذرا دارم به آنچه در این کتاب آمده: «مرورى بر مبانى فلسفى فمینیسم» از پنج فصل تشکیل مى شود، در فصل اول آقاى خسرو باقرى تاریخ شکل گیرى فمینیسم را از آغاز تاکنون برمى شمارد.
در فصل دوم ما با دو نوع رویکرد فمینیسم به فلسفه مواجهیم. در رویکرد اول، فمینیسم از درون فلسفه رایج، به عنوان یک گرایش فلسفى در کنار گرایش هاى دیگر که ساختار کلى فلسفه رایج را پذیرفته، پیدا شده و از درون خود فلسفه به نقد آن مى پردازد. در این گروه کسانى چون سیمون دوبوار، فلمن و... جاى دارند. ولى در رویکرد دوم که از آن کسانى چون لوس ایدگیارى، لوید و بوردو است کل جریان فلسفه غربى به اتهام مذکر بودن همه ساختارهاى اندیشیدن در آن، به پرسش کشیده مى شود، این رویکرد نسبتاً جدید که بیشتر از آن نحله فرانسوى یا نسل سوم و بعد از آن فمینیسم است از بیرون فلسفه از حاشیه به نقد فلسفه پرداخته و درصدد تخریب فلسفه رایج، اعلام پایانش و رسیدن به یک «متافیزیک زنانه» است. به نظر پیروان این رویکرد فلسفه غرب بنیاد را همواره بر حضور (Presence) و بازنمایى (representation) قرار داده و از آنچه منشأ حضور یعنى غیبت و جسم مادرانه (materna) بوده غفلت ورزیده است. فصل سوم به مسئله ماهیت آدمى و جنسیت پرداخته است: «انتقاد فمینیسم به فلسفه این است که فیلسوفان همواره در بحث از ماهیت آدمى به عنوان یکى از مسائل بنیادى فلسفه [...] در پى صورت بندى ویژگى هاى مردان یا ماهیت مردانگى بوده اند.» (ص ،۶۸ همان) و برخى فمینیست ها برخلاف فمینیست هاى لیبرال که از آراى روسو، کانت و... پیروى مى کنند، بر آنند که اگر از دیدگاه جنسیتى به مسئله نگریسته شود اصولاً مفهوم «انسان» مفهومى پوچ و بى معنى است.
در فصل چهارم نویسنده، سه مرحله معرفت شناسى در تاریخ بشر یعنى مرحله ماقبل مدرن، مرحله مدرن و مرحله پسامدرن یا عصر معرفت شناسى فمینیستى از نظر فمینیست ها را برمى شمارد و همچنین تفاوت هاى آنها را با هم در مرحله سوم یا عصر فمینیسم مرز میان خود و دیگرى، سوژه و ابژه متغیر، متحرک، غیرقاطع و تبادلى است، در معرفت شناسى فمینیستى عواطف، همدردى (Sympathy)، همدلى (empathy) و عشق (love) در کسب دانش هاى انسانى و همچنین طبیعى نقش اساسى بازى مى کنند. در این مرحله تکذیب عینیت معصوم علم و اندیشه علمى و تاکید بر ارتباط ژرف میان علایق اجتماعى و شکل و محتواى علم در صدر جریان اندیشه قرار مى گیرد و به نظر فمینیست ها هر نظریه اى را مى توان حفظ کرد مادام که مدافعان آن قدرت کافى نهادینه براى تهدیدهاى بالقوه نسبت به آن را داشته باشند. «علوم تجربى معاصر با توجه به ابعاد معرفت شناختى آن زمینه ساز سلطه مردانه بوده است...» (همان، ص ۱۱۱)
فصل پنجم مولف ابتدا به دو گرایش کلى اخلاقى در غرب یعنى اخلاق عدالت گرا (افلاطون و ارسطو) و اخلاق حق گرا (کانت و پساکانت) اشاره مى کند و سپس انتقادهاى فمینیست ها به این دو نوع اخلاق و پیشنهادهاى آنان تحت عنوان اخلاق مسئولیت گرا (care) را برمى شمارد. از نظر فمینیست ها اخلاق مد نظر افلاطون و به تبعش ارسطو دچار سوگیرى مردانه است. افلاطون ساختار «عادلانه»اى را براى اجتماع طرح ریزى کرد و سپس آن را براى ساحت وجودى آدمى به کار برد که براساس آن عقل در راس است و عقل در تاریخ فرهنگ غرب در برابر احساس و عاطفه که زنانه بوده، خصیصه اى مردانه قلمداد شده و چون عقل در این اخلاق عدالت گرا محور است پس کل این اخلاق مذکر و پدرسالار است و همچنین فردگرایى مورد تاکید کانت که براساس آن خود فرد بنا بر دستور مطلق عقل، جدا از اقتدار مراجع دینى و سنت و بدون توجه به پیامدهاى عمل خود عملى را اخلاقى تشخیص مى دهد که خود این فرایند دال بر استقلال (autonomy) است و استقلال در برابر وابستگى و اتکا همواره صفتى مردانه در برابر امور زنانه بوده است. اخلاق حق گراى کانتى حاصل روابط اقتصادى سرمایه دارى است که بر مفاهیم مصرف و سود تاکید دارد که خود این مسئله به رقابت به عنوان امرى مردانه در برابر همکارى (امر زنانه) منجر مى شود؛ در اخلاق عدالت- حق گرا (اخلاق مذکر و مردانه) فرد براى دفاع و محفوظ ماندن حق خود به حقوق دیگران احترام مى گذارد ولى اخلاق فمینیستى (زنانه) با تاکید بر محوریت مسئولیت جمع گرا است، افراد در یک شبکه ارتباطى گسترده قرار دارند و تاکید بر مسئولیت گرایى در برابر دیگران است. دو مفهوم کلیدى این اخلاق رابطه (connection) و ارتباط (relationship) است. عاطفه، گرایش به عاطفه دیگران و به فکر آنان بودن، اصولى به عنوان یک نیاز بنیادى انسان و موقعیت گرایى از دیگر ویژگى هاى اساسى اخلاق فمینیستى است. در اینجا مخاطب عمل اخلاقى مهم است و نه مثل عدالت- حق گرایى نفس عمل اخلاقى فارغ از چگونگى نتیجه، فارغ از لذت گیرى- بخشى و...
و اما نکاتى چند درباره دیدگاه هاى خسرو باقرى:
۱- مولف محترم مى نویسد: «... گاه چنان اغراق شده که گویى براى هر عرصه و حوزه اى از تلاش هاى شناخته شده بشر مانند دین ورزى، فلسفه ورزى، علم ورزى، هنرورزى، سیاست ورزى و نظیر آن مى توان از روایتى فمینیستى سخن گفت. (ص ،۱۲ همان)
البته این نظر آقاى باقرى است ولى هستند در دنیا آدم هایى که برآنند مى توان به همه چیز از یک دیدگاه زنانه نگاه کرد و آن را زنانه روایت کرد، حتى متافیزیک که ذاتاً امرى یکه و مرکزگرا و طبعاً مردانه است. فمینیست هاى نسل سوم و بعد از آن با گرایش به یونگ (کاشف آنیما (جان زنانه) و آنیموس (جان مردانه)) و دریدا همه امور و مفاهیم هستى را با ارجاع به تن زن، به جسم مادرانه، با ارجاع به مادر متن هایى مثل کتب آسمانى و ادب کلاسیک و همچنین واقعیت هاى پذیرفته شده فرهنگى و غیرفرهنگى و... ابتدا ذیل دو امر زنانه و امر مردانه قرار مى دهند و سپس با کاربرد نظریه واسازى دریدا و مناسبات قدرت فوکو و... در این تقابل بحران ایجاد کرده، از آنها ساخت زدایى مى کنند. در این دسته بندى همه مفاهیم و واقعیت هاى ذهنى و عینى را مى توان جا داد. شب از آن رو که مبهم، تاریک، ناشناس، خصوصى و «خانگى» است با ارجاع به تن زن در ذیل امر مونث قرار گرفته و روز چون روشن، عمومى، مشخص و متمرکز است در اردوگاه مذکر و یا مثلاً در حیطه علوم سیاسى پلورالیسم (تکثرگرایى، چندگرایى) باز با ارجاع به تن زن با توجه به مراکز حس کننده جنسى متکثر در تن زن، پخش بودن فرایند لذت در اندام مونث و با توجه به [...] زنانه و در مقابل تمرکزگرایى سیاسى مردانه است و الخ همین طور. هدف فمینیست ها این است که مرز میان این تقابل هاى دوتایى را غیرقاطع، غیرواقعى، تبادلى و متداخل درهم بنمایند، آنها آن فاصله و جدایى قاطعى را نشانه مى روند که در تاریخ فلسفه غرب از افلاطون به بعد گمان مى رفته میان این تقابل هاى دوتایى «واقعاً» وجود دارد. یکى از فرایندهایى که به نظر فمینیست ها طى آن مرز میان تقابل هاى دوتایى تبادلى، تنیده درهم، نامعلوم و شکننده مى شود سکس و اروتیسم است و [...]
۲ _ مولف محترم چون به ذات باورى یا ماهیت گرایى (Essentialism) گرایش شدید دارد که دیدگاهى مردانه است تفاوت جنس (sex) و جنسیت (gender) را نمى پذیرد و به تبع آن Androgyny که برگردان درستش دوجنسیتى است را به «مرد _ زنى» که بیشتر هرمافرودیت یا نرمادینگى به مثابه امرى پیکرشناسیک است، برگردانده و یا Sexual Politics کیت میلت (تولد در ،۱۹۳۴ آمریکا) را به سیاست جنسیتى برگردانده که درست آن سیاست یا سیاست ورزى جنسیت و بر همین سیاق در صفحه هاى ۳۶ ، ۴۱ و... و سرانجام آقاى باقرى در همین زمینه مى نویسد: «این تفکیک [میان جنس و جنسیت] تصنعى و غیرواقعى است، همچنان که انقطاع یا ثنویت بدن و روح، تصنعى و غیرواقعى است (همان، ص ۹۶) در اینجا یادآور مى شوم فمینیست ها (بالاخص نسل دوم و بعدش) ضمن مخالفت تمام عیار و رادیکال در همه زمینه ها با ذات باورى، میان جنس و جنسیت تفاوت اساسى قائلند، جنس حاصل معنایى زیست شناسیک _ پیکرشناسیک است، اما جنسیت مجموعه اى از مولفه ها، حالات و صفات و اعمال است که از سوى جامعه و فرهنگ پدرسالار سلطه گر- جو به جنس مربوط داده مى شود، جنسیت در فرهنگ ریشه دارد و مسلماً تغییرپذیر است، ولى تفاوت هاى جنسى امرى است طبیعى (natural)، در ذات باورى که مورد علاقه آقاى باقرى است رفتارها و خصایص زنان طبیعى آنان و جدا از تجربه اجتماعى شان محسوب مى شود. ذات باورى به مثابه یک باور که به «راست» گرایش دارد به این باور منجر مى شود که اگر زنان «جنس دوم» و تحت سلطه پدرسالارى اند طبیعت و ماهیت پیشاتولدى شان اینها را اقتضا مى کند و هر نوع کوشش براى خروج از این سلطه، مهمل و بى فایده است، ذات باورى مى گوید: «یک «زن»، یک «زن» به دنیا مى آید و یک «زن» هم از دنیا مى رود همچنان که یک «مرد».» براساس این دیدگاه زنان باید ابتدا این طبیعت، این چارچوب پدرسالارى را بپذیرند تا بتوانند در همین چارچوب به «حقوق» (کانت را به یاد آورید!) خود که همواره در این چارچوب صورى _ کاغذى است، برسند. به نظر مى رسد فمینیست هاى نسل اول (فمینیست هاى لیبرال) که اگر مى خواستند براى زنان حق راى، حقوق متساوى با مردان و شرایط شغلى برابر به ارمغان بیاورند به ذات باورى گرایش داشتند. در واقع براساس همین گرایش لیبرالیستى «راست» است که باقرى در ص ۱۲۵ مى نویسد: «... امورى چون همدلى و ارتباط با دیگران اختصاصى به زنان ندارد...» و نتیجه مى گیرد که معرفت شناسى جنسیتى (فمینیستى) برپایه اشتباه استوار شده.
آقاى باقرى به ظاهر از این مهم مدام غفلت مى ورزد که ارتباط و همدلى در ذیل امر زنانه همان طور که در بالا اشاره شد، قرار مى گیرند و امورى نیستند که بنا بر نوشته ایشان، از نظر فمینیست ها به زنان اختصاص داشته باشند. عشق، عاطفه و ارتباط مستقیماً با جنس (sex) رابطه ندارند همان طور که یک «زن» مى تواند همدلى، عاطفه و عشق را تجربه کند یک «مرد» هم این توانایى را داراست که با پروراندن آنیماى درون و نقد و تخریب ساخت هاى پدرسالارانه درون _ ذهنى اش این مفاهیم را چه بسا در سطحى بالاتر از حتى یک «زن» تجربه کند و بالعکس این هم درست است، یعنى یک «زن» هم _ همان طور که تاریخ نشان داده _ مى تواند با گرایش به مراکز قدرت پدرسالارى، با ویرانى زنانگى درونى اش و با خیانت به طبقه خود یعنى طبقه زنان داراى خصایص و کارکردهاى کاملاً مذکر و پدرسالارانه شود. عشق، رابطه، احساس، عاطفه و... امورى جنسیتى و درواقع حامل معنایى فرهنگى اند و نه جنسى _ طبیعى.
اما مولف چون این تفکیک جنس و جنسیت را نمى پذیرد معرفت شناسى جنسیتى را هم به عنوان یک گرایش خوداتکا نمى پذیرد و براى آن نقشى تکامل گر یعنى مکمل آنچه مردان ساخته اند و مى سازند یعنى نقش حاشیه اى قائل است و مى نویسد: «معرفت شناسى جنسیتى، اگر این تعبیر را روا بدانیم! (علامت تعجب از من است، نگارنده) مکملى براى معرفت شناسى رایج است.» (ص ۱۳۸) جملاتى که ناخواسته آدمى را به یاد «جنس دوم» دوبوار مى اندازد.
• • •
مبانى فلسفى فمینیسم بى تعارف در زبان فارسى کتابى است بى نظیر و برخى مباحث آن مثل اخلاق فمینیستى، براى اولین بار در این سطح تقریباً گسترده به زبان فارسى انتشار یافته، این کتاب همان طور که در پایان کتاب هم آمده، از منابعى گران قدر سرچشمه گرفته که نشانگر اشراف و احاطه مولف محترم به فمینیسم و نحله هاى متکثر آن است. خواندن مبانى فلسفى فمینیسم براى افراد علاقه مند به مطالعات زنان مسلماً لذت بخش و با فایده خواهد بود.

شعری از شاملو


بیتوته‌ی کوتاهی است جهان

در فاصله‌ی گناه و دوزخ.

خورشید

همچون دشنامی برمی‌آید

و روز

شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.

آه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم

چیزی بگوی.

 

درختان

جهل معصیت‌بار نیاکانند

و نسیم

وسوسه‌ای است نابکار.

مهتاب پاییزی

کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.

 

چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم

چیزی بگوی.

 

هر دریچه‌ی نغز

بر چشم‌انداز عقوبتی می‌گشاید.

عشق

رطوبت چندش‌انگیز پلشتی است

و آسمان

سرپناهی

تا به خاک بنشینی و

بر سرنوشت خویش

گریه ساز کنی.

آه،

پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی

هرچه باشد.

 

چشمه‌ها

از تابوت می‌جوشند

و سوگواران ژولیده آبروی جهانند.

 

عصمت به آینه مفروش

که فاجران نیازمندترانند.

 

خامش منشین

خدا را

پیش از آن که در اشک غرقه شوم

از عشق

چیزی بگوی.

آلبر کامـو...(خلاصه ای از آثار و زندگی)

  آلبر کامـو... آلبر کامو

      آلبر کامو نویسنده بزرگ فرانسوی قرن بیستم، در سال 1913 در موندُوی الجزایر دیده به

جهان گشود او را یک« فیلسوف بیهودگی » می نامند. فیلسوفی که
 تحت تأثیر مستقیم

اندیشه های یونانی و فیلسوفانی همچون ژان پل سارتر، فردریش
 نیچه و آگوستین بود.

      کامو اندیشمندی آکادمیک و آموزش دیده نیست. بلکه اندیشمندی است که به دنبال راهی
به منظور پیدا کردن معنایی برای حیاتی که در معرض تهدید و خطر
 بِِی معنایی است. آلبر کامو را
 
قبل از اینکه به عـنوان یک فیلسوف بشناسیم باید او
 را یک نویسنده قهار بدانیم. نویسنده ایی

که اندیشه هایش را توسط نوشته های
 زیبایش در سراسر دنیا پراکنده شده. نوشته هایی که

سر آمد آنها کتاب طاعون است.
 

توان کامو در نویسندگی به حدی بود که در سال 1957 جایزه ادبی نوبل را بدست
 آورد. هر چند

بسیاری معتقدند حمایت حکومت های سرمایه داری از کامو منجر به
 تحویل جایزه نوبل به او

شد، اما هیچگاه توانایی این نویسنده بزرگ را نباید به 
 فراموشی سپرد. نوشته های کامو

راهی برای دست یابی به فلسفه نوین فرانسه است.
 فلسفه کامو دارای دو مرحله است. فصل

مشترک این دو مرحله پیش فرض های 
 بی خدایی، فناپذیری روح و بی تفاوتی کاینات نسبت به
شوق و انگیزه انسانی است
 و فلسفه او حول محوری می چرخد که به آن تحول گویند.

                               « تحول در نظام ارزشی نهفته است. ».

     مرحله اول اندیشه کامو مفهوم بیهودگی است. بیهودگی احساسی از رویارویی جهان غـیر

عقلانی با آرزوی نومیدانه انسان برای یافتن وضعیت خویش در آینده است.
او فلسفه ها و

مسایلی را که این امر را به فراموشی می سپارند را نفی می کنند.
 فلسفه هایی مانند «

اگزیستانسیالیسم » و مسایلی همچون ایمان دینی و انتحار. از
 درک بیهودگی سه پیامد به

وجود می آید که کامو آنها را « عـصیان »،« آزادی»
و « شور» می داند. عـصیان عـبارت است از

اعـتراض و نافرمانی در برابر
« طبیعت بشری »؛ آزادی شروع زندگی نو است و شور چنین زندگی
ایست.

مرحله دوم اندیشه کامو چیزی نیست به جز همان مرحله اول با این تفاوت که تأثیرات عـوامل

اجتماعی بر سه عنصر « عـصیان »، « آزادی » و « شور» را به حساب
 می آورد و تفکر انسان را

در شرایط آموزشی و اجتماعی مختلف متفاوت می داند.
 فلسفه کامو را می توان نوعی

فلسفه« اگزیستانسیالیسم » نامید هر چند که تفاوت
 عمده ای بین این دو وجود دارد و این

تفاوت آن است که کامو به « طبیعت بشری»
 اعـتقاد دارد، اعـتقادی که « مارتین هایدگر » و «

ژان پل سارتر » آن را نفی
 می کنند.

  آلبر کامو در سال 1960 در یک حادثه رانندگی حومه شهر پاریس در حالی که تـنها 47 سال

ازعمرش می گذشت دیده گان از جهان فرو بست.

شعرهای ریچارد براتیگن

شعرهای" ریچارد براتیگن" , نویسنده و شاعر آمریکایی برای اولین بار در ایران توسط "مهدی نوید" و" لیلا صمدی" به فارسی برگردانده می شود .
به گزارش خبرنگار فرهنگ و اندیشه ایلنا, "ریچارد براتیگن" یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان دهه 60 نسل بیت آمریکا به شمار می رود که آثارش تحول شگرفی در ادبیات جهان بوجود آورده است . از معروف‌‏ترین آثار او می‌‏توان به رمان" در قند هندوانه" , و" صید قزل آلا در آمریکا" , اشاره کرد .البته از" ریچارد براتیگن" چند مجموعه داستان و شعر نیز به رشته تحریر در آورده است .
شایان ذکر است , اما شعرهای" براتیگن" تا به امروز به فارسی برگردانده نشده اند که برای نخستین بار گزیده ای از شعرهای" براتیگن "توسط مهدی نوید" و" لیلا صمدی" به فارسی برگردانده شده است که این مجموعه هنوز به ناشری برای چاپ سپرده نشده است. ویژگی شعرهای براتیگن , سادگی وایجاز است وبه شدت تحت تاثیر هایکو های ژاپنی است. او در اشعارش , شعرهای بزرگان ادبیات جهان را به بازی و سخره گرفته است.
گفتنی است‌‏، اولین اثری که از "براتیگن" به فارسی منتشر شد مجموعه داستان" انتقام چمن" با ترجمه" علیرضا طاهری عراقی بود" و پس از آن نیز رمان" صید قزل آلا در آمریکا" با ترجمه "پیام یزدانجو" ، همچنین رمان" در قند هندوانه" با ترجمه "مهدی نوید"بزودی راهی بازار کتاب می شود . البته 10 سال پیش برای نخستین بار" ریچارد براتیگن "با رمان" صید قزل در آمریکا" با ترجمه , "هوشیار انصاری فر" به نویسندگان فارسی زبان معرفی شد ,که متاسفانه این اثر هنوز به دلیل مشکلاتی هنوز منتشر نشدهاست . و قرار است این رمان نیز توسط نشر نی منتشر شود .

شعر فروغ: شعر شورش، شعر مفهوم و شعر آزادىِ زبان - منوچهر آتشى

فروغ فرخزاد
فروغ در جایى، فروتنانه به نقد شعرهاى سه کتاب اول خود مى‏پردازد و به کسى مى‏نویسد: "... جان! فروغِ این کتاب(ها) یک فروغ ساده و احمق و احساساتى است. اگر فکر مى‏کنى به من شباهت دارد و به هر حال قبولش دارى مال تو"
وى باز در جایى دیگر در مصاحبه با گردانندگان "دفترهاى زمانه" طاهباز مى‏گوید:"من نیما را خیلى دیر شناختم، یعنى بعد از تمام تجربه‏ها و وسوسه‏ها و گذراندن یک دوره سرگردانى و در عین حال جستجو... مى‏خواهم بگویم من بعد از خواندن نیما هم شعرهاى بد زیاد گفته‏ام. من احتیاج داشتم که در خودم رشد کنم. و این رشد زمان لازم داشت... همین طور غریزى شعر مى‏گفتم: شعر در من مى‏جوشید. روزى دو سه تا! نمى‏دانم اینها شعر بودند یا نه، فقط مى‏دانم خیلى به »منِ« آن روزهایم نزدیک بودند..." و بخش آخر این اعتراف صادقانه خیلى هم درست است. همه ما همین گونه حرکت و رشد کردیم، هر چند برخلاف فروغ از چاپ وسوسه‏هاى اولیه‏مان امتناع ورزیدیم.

براى درک و شناخت مسیر شعرىِ فروغ و داورى نهایى بر سخنش (هر چند داورىِ نهایى‏اى وجود نخواهد داشت) باید در فاصله خیزش و فرود او(فرود در اینجا یعنى آماده شدن براى پرواز واقعى) نگاهى دقیق و هوشیار داشت. چون در مورد فروغ سخن آن قدر بسیار - و بیشتر بى‏جا و مناسبت - آورده‏اند که خود همین بسیارگویى‏ها پیله‏وارى بر هنر او شده است. بسیارانى هستند (و بودند) که فروغ »اسیر و دیوار و عصیان« را شاعر مى‏دانستند یا مى‏دانند، و بسیارانى دیگر تنها تولدى دیگر و شعرهاى بعد از آن را. حقیقت، اتفاقاً از این سو، یعنى همین‏ها که درست‏تر مى‏گویند اندکى تیرگى مى‏گیرد. این درست که تنها تولدى دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد او به عنوان شعر واقعى فروغ به ما رضایت و قناعت مى‏دهد؛ اما آیا بین تولدى دیگر و اسیر تا عصیان فضایى تهى و گسلى قاطع وجود دارد، یا به تعبیر دیگر، فروغ از اسارت سه کتاب نخستین خود، ناگهان به »آزادى« تولدى دیگر، به یک خیز پریده است و به کشفى در لحظه توفیق یافته است؟ منتقد هوشیار به این پرسش پاسخ مثبت نمى‏دهد؛ زیرا که بستگى‏هاى آشکارى در میانه مى‏بیند.
نخست باید پذیرفت که: شعر فروغ شعر محتواست نه فرم. از اسیر تا تولدى دیگر و آخرین شعرهاى او، همه جا سیماى درونى فروغ است که جلوه‏گرى مى‏کند و خواننده را در لابیرنت‏هاى حسى و تخیلى خود گرفتار و درگیر مى‏سازد، و اگر فرمى هم براى شعر فروغ قائل شویم، این فرم نه آن فرمى است - که از دیدگاه رؤیایى - موجد محتوا باشد. فروغ در تمامى لحظه‏هاى شاعرى، به نوعى و تعبیرى متفاوت و با مراتب مختلف، شورشى باقى مى‏ماند. راه و مراحل رشد این شورش، راه و مراحل رشد شعر فروغ است، و دریافت و درک این شورش درک و دریافت غایت شعر اوست.

ادامه مطلب...

نگاهی به هستی شناسی ادگار آلن پو (برگرفته از همشهری)

چه کسی از ادگار آلن پو نمی ترسد؟

 

اگر مارک تواین عنوان محبوب ترین نویسنده، والت ویتمن عنوان شاخص ترین شاعر، همینگوی پرخواننده ترین نویسنده و ویلیام فاکنر عنوان نابغه ادبی آمریکا را به خود اختصاص داده اند، پو نیز در سطح جهان، تأثیرگذارترین و بحث انگیزترین ادیب آمریکایی بوده است. او تا مدتها بعدازمرگ، برای هموطنانش شناخته شده نبود. «کاشف» این نویسنده، شاعر و منتقد «غیرعادی»، شارل بودلر، شاعر سمبولیست فرانسوی بود که شعر معروف و بزرگ پو، موسوم به «یورکا» را به فرانسه ترجمه کرد و پو را «شاعری بدعت گرا» نامید. زمان چندانی سپری نشد که نویسندگان بزرگی مثل چخوف، داستایوفسکی، لئونید آندریف، هربرت جرج ولز، فرانتس کافکا، الجر سوینبورن، ژول ورن، جیمز جویس، هرمان هسه، آندره ژید، رابرت لویی استیونس و حتی ویلیام فاکنر و به میزان زیادی خورخه لوئیس بورخس و گابریل گارسیا مارکز تحت تأثیرش قرارگرفتند. اگر منتقدان و حتی خوانندگان حرفه ای داستان، با دقت و کنکاش بیشتری در آثار «شگرف» بورخس تفحص کنند، به خوبی ردپای «پو» را می بینند، می بویند، لمس می کنند، می شنوند و می چشند. بورخس با صراحت این امر را مطرح می کند: «پو به من آموخت آدم نباید خود را به موقعیت های روزمره صرف مقید کند؛ زیرا موقعیت های رومره از غنای تخیل تهی هستند. به واسطه او فهمیدم می توانم همه جا باشم و حتی تا ابدیت بروم. به برکت نوشته های او فهمیدم که اثر ادبی باید از تجربه شخصی فراتر برود؛ مثلاً تجربه های شخصی را با رویدادهایی شگفت که به نحو غریبی جابه جا شده اند، درهم تنید.» و در جای دیگر می گوید: «اما از شعرهایش خوشم نمی آید.» در حالی که ویلیام باتلر ییتس، بزرگترین شاعر ایرلندی، که او را برجسته ترین شاعر انگلیسی زبان عصر خوانده اند، پو را «شاعر غنایی تمام اعصار و تمامی سرزمین ها» نامید و برادران گنکور تا آنجا پیش رفتند که پو را «ادبیات قرن بیستم» خواندند. اما منتقد برجسته ای مانند پریستلی اشعار پو را سرشار از تمایلات کاذب و حقیر رمانتیکی و واژه های یاوه و پرطمطراق ارزیابی می کند. پریستلی ضمن ستایش از برخی آثار «پردرخشش» پو، معتقد بود شاعر دایم الخمر، تمایلات منحرفانه جنسی، تلخ کامی ها و نیز تأثیرات مخرب الکل و افیون و درد و رنج زندگی روزمره را در آثارش منعکس کرده است و در درجه اول کوشیده است که پنهانی های بیمارگونه و وضعیت نامتعادل روحی خود را در قالب داستانهای وحشت انگیز و بیش از حد تخیلی بیان کند. ترابرت پن وارن منتقد مشهور آمریکا نیز اشعار پو را لیچارگویی گستاخانه عنوان می دهد و بی اعتبار می شمرد. خولیوکور تاسار نیز معتقد است، پو در نوشته هایش هدفی جز فریب دادن، ترساندن، افسون کردن و به شگفتی افکندن خواننده ندارد و تامپسون منتقد نوگرا بر این باور است که پو با استفاده از دگرگونه نمایی رمانتیک، به تناقض آفرینی، فریب و هجو و هزل دست می یازد تا رویدادهای دروغین را به خواننده بباوراند و حتی او را متقاعد کند که باوجود چنین رخدادهایی «بهتر بود نویسنده ای پیدا می شد و این واقعیت ها را می نوشت و خوشبختانه چنین شد و من ـ ادگار آلن پو ـ این وظیفه را به عهده گرفتم.» البته تامپسون و دیگر منتقدان نوگرا نظیر آلن تیت اذعان دارند که پو در کنار داستانهای مبتنی بر دگرگونه نمایی، داستانهای منطقی هم دارد و گاهی در همان داستانهای گوتیک و دگرگونه نمایانه خود، به واقعیت عاری از وهم و خیال روی می آورد. با این حال عقیده دارند پو در اینجا هم دست به افسون و بازی با کلمات می زند و با تردستی هنرمندانه ای، عناصر غیرواقعی و موهومی را در عقل رسوخ می دهد. منظورشان بیشتر متوجه داستانهای جنایی پو است؛ چراکه پو در این مورد هم مثل «داستان کوتاه جدید»، «اولین» بود. خاطرنشان می شود ویلیام کنان دوویل (خالق داستانهای شرلوک هولمز) و خانم آگاتا کریستی (خالق قصه های پلیسی هرکول پوآرو) اعتراف کرده اند فضاهای رعب آور و هراس افکنی های آثارشان را مدیون پوهستند. حتی شاعر ونویسنده پراحساس و نازک طبعی مانند پاسترناک و شاعر انقلابی و شوریده حالی مثل مایاکوفسکی بشدت تحت تأثیر پو قرارگرفته بودند.
پو در مقام شاعر و منتقد شعر
پیش از پو و همزمان با او، عرصه نقد ادبی زیر سلطه منتقدین کلاسیک یا کهن بود. در آلمان لسینگ، در فرانسه سنت بوو، در انگلستان ساموئل تیلور کالریج و در روسیه بلینسکی، سررشته این نوع نقد را در دست داشتند و سلطان مطلق العنان نقد ادبی بودند. یکی از اولین منتقدان آمریکایی که نقد کلاسیک را نادیده گرفت و نقد را به صورتی تقریباً علمی، تدوین، قانونمند و طبقه بندی کرد، ادگار آلن پو بود. گرچه بعضی از نقدهایش، بویژه در مورد نویسندگان و شاعران هموطنش ـ مثلاً هاثورن و لانگفلو ـ از دایره نقد خارج می شود، و گرچه بعدها دیگر رویکردهای نقد ادبی، روشهای موشکافه تری پدید آوردند، اما اینها، از اعتبار نقدهای پو در آن سالها نمی کاهد.
می توان گفت کاری که بودلر، مالارمه و والری و گوتیه در فرانسه، الجر سوینبورن در انگلستان و میخائیلوفسکی در روسیه کردند، پو در آمریکا کرد: صورت بندی نوینی از نقد! پو در نقد تا حدی تحت تأثیر کالریج بود اما چیزی نگذشت که شیوه خود را پیدا کرد و در این امر چنان تئوریزه شد که حتی از دید مخالفین هم، به لحاظ منطق و الگوبندی کار، فقط نقدهای کالریج با او برابری می کرد. از جایگاه یک منتقد عقیده داشت هدف هنر خلق زیبایی است: «هنر فقط لذت بردن از زیبایی نیست بلکه تلاش بی حدومرزی است برای دستیابی به زیبایی یگانه عالم بالا. ما که پیشاپیش از شکوه و جلال سکرآور آن عالم آگاهی یافته ایم؛ پاره ای که شاید تک تک عناصر آن از ابدیت سرچشمه و مایه گرفته باشد.» او حضور اخلاق در حریم هنر را امر بیگانه می شمرد و معتقد بود اخلاق را باید از هنر جدا ساخت و هنر را فقط به خاطر هنر عرضه کرد. به باور او، کوشش در جهت سعادت انسان و بهسازی اجتماع، هرقدر هم نیک و زیبا باشد، کاری به هنر ندارد و هنرمند نیازی ندارد که اندیشه معین یا نظریه خاصی را بیان کند، فقط باید تأثیری کلی و واحد، متوازن و هماهنگ در خواننده باقی بگذارد. جانمایه اشعار پو و نقطه نظر او درباب شعر از کالریج گرفته شده است. کالریج بین لذت ناشی از انگیزش «کلی» شعر و ارضای جداگانه حاصل از هر «جزء» تشکیل دهنده کل شعر، تأکید خاصی داشت و معتقد بود در یک شعر نظام مند، تمامی اجزا به صورت متقابل، یکدیگر را تبیین، تکمیل و حمایت می کنند و همه، با «مقصود و هدف نهایی» هماهنگی دارند و در جهت تقویت و تثبیت آن عمل می کنند و در عین حال نظام و آرایش وزنی را افزایش و ارتقا می دهند. پو به تبعیت از کالریج در شعر، معنا (Meaning) را به مفهوم اخلاقی، فکری، اجتماعی و پیام معین دنبال نمی کند و به خودی خود به درونمایه (theme) بسنده می کند و ذهنیت اصلی و بنیادین و تا حدی تجریدی را که در قالب اثر هنری شکل محسوس و ملموس به خود می گیرد، کافی می داند. او در شعر تابع مجموعه نظریات خود به عنوان یک منتقد است. پس، به مضامین اخلاقی و اجتماعی بی اعتنایی نشان می دهد. ساده تر بگوییم: مانند میلتون یا دانته و یا نیما و شاملو اندیشه خاص یا نظریه معینی را در ذهن نمی پروراند که آن را انتقال دهد و فقط در پی تأثیری کلی، واحد، متوازن و هماهنگ است و در عین حال از آزادی بیان افراطی و کاربرد بدون محدودیت واژه ها در شعر دفاع می کند. او از ارائه رازناک ترین و ابهام آمیزترین عناصر گوتیک در شعر سود می جوید تا به نتیجه مطلوب خود برسد. فی المثل در شعر معروف «کلاغ» چنین می کند تا تلخکامی دلباخته ای تصویر شود که «لذت برترین» را در شکنجه خود می جوید، درحالی که در بعضی از اشعارش اساساً به خیالپردازی رمانتیک روی می آورد و از حد شاعران رمانتیست فراتر نمی رود. به لحاظ محتوی، اشعارش آغاز یا ادامه داستانهای گوتیک او هستند. اندیشه مرگ، خودآزاری، وحشت از زنده به گور شدن، ترس از عوامل ناشناخته، جزو لاینفک مضمون اکثر اشعار اوست و حتی در بعضی از شعرها به صورت دلهره آور و بیمارگونه ای درمی آید. این مضامین، با صورت و ساختار اشعار او همخوانی دارند و به اصطلاح جور درمی آیند؛ هرچند که بعضی از اشعار اولیه اش از این قاعده فاصله می گیرند و حتی باعث خرده گیری طرفدارانش نیز شده اند. درحالی که شاعر بزرگی مثل ییتس، بر این عقیده است که کشاکش بین نظام وزن شعر و عدم نظام در زبان معمولی، در اشعار پو به عالیترین مدارج خود می رسد، منتقدینی هم هستند که این جنبه و دیگر وجوه فضیلت شعر را در اشعار پو ضعیف ارزیابی می کنند. رابرت پن وارن (و همکارش کلینث بروکس) نویسندگان کتاب معروف «فهم شعر»، عقیده دارند که کشاکش بین نظام وزن شعر و عدم نظام زبان معمولی، بین محسوس و مجرد، بین کل و جز و بین خاص و عام، ساده و پیچیده، زشت و زیبا، صراحت و کنایه، واقعیت و رؤیا باید در شعر به عالیترین نقطه منطقی و آهنگین خود برسد و اینها، درست همان نکاتی اند که در اشعار پو دیده نمی شوند. آنها حتی شعر «یولام» پو را، تمایلی آشکار به لیچارگویی و اغراقی شدید در آزادی بیان و افراطی بی دلیل و غیرموجه در استفاده از کلمات و واژه ها می دانند؛ عقیده ای که بودلر، مالارمه و والری درست در نقطه مقابلش قرارداشتند.

برتولت برشت

برتولت برشت
برتولت برشت ( 1956 ـ 1898 ) را بیشتر به عنوان نمایشنامه نویس و بنیانگزار تئاتر حماسی و به خاطر نمایشنامه های مشهورش چون زندگی گالیله , ننه دلاور و فرزندانش , زن نیک ایالت سچوان , دایره ی گچی قفقازی, آدم آدم است, ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی, مادر, و سایر آثار نمایشی اش می شناسند. اما برتولت برشت افزون بر این که نمایشنامه نویسی اندیشمند وکارگردانی بزرگ بود, شاعری خوش قریحه نیز بود و شعر ها و ترانه ها و سرود ها و تصنیف های زیبا, پر معنا و دل انگیز بسیار سروده است.

برتولت برشت سرودن شعرهایش را از پانزده سالگی و پیش از شروع نمایشنامه نویسی آغاز کرد و نخستین سروده هایش را بین سال های 1913 تا 1917 سرود و آن ها را در نشریات محلی منتشر کرد. در سال 1918 , هنگامی که به خدمت سربازی اعزام شد, افزون بر کار در بیمارستان نظامی پشت جبهه, سروده هایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان می خواند و آن ها را مجذوب نوای گرم و سرودهای دلنشین خود می ساخت.

به قول ارنست فیشر شعرهای برتولت برشت به انسان کمک می کند تا دیوار بلند و ضخیم نادانی, دروغ, فریبکاری و تاریکی را بشکافد و در آن رخنه ای, هر چند کوچک, برای عبور روشنایی حقیقت پدید آورد.

برتولت برشت همه گونه شعری سروده و در تمام حوزه های شعری طبع آزمایی کرده است, از شعر های ساده و بی پیرایه ی کودکانه تا شعرهای آموزشی برای دانش آموزان, از شعرهای روشنگرانه برای کارگران و کشاورزان تا شعرهای ادیبانه برای روشنفکران, از شعر عاشقانه تا شعر سلحشورانه, از شعر غنایی تا شعر حماسی, از شعر طنزآمیز و هجو پردازانه تا شعر جدی, از شعر های سنگین اجتماعی تا تصنیف های سبک کوچه و بازار.

شعرهای نمایشی برتولت برشت از مهم ترین شعر های او هستند. این ها شعرهایی هستند که به صورت سرود, تصنیف یا ترانه در متن نمایشنامه های او وارد شده اند و به مناسبت های موضوعی خاص, یا برای غنا بخشیدن به موضوع و افزایش میزان اثرگذاری و جلب توجه و جذاب و شورانگیز کردن متن , به صورت پیش درآمد, میان پرده , موًخره یا درمیان متن آورده شده و توسط بازیگران تک خوان یا گروه همسرایان, گاهی دکلمه و گاهی همراه با موسیقی به آواز خوانده می شوند. و نمایشنامه های مهم برشت سرشار است از این قبیل شعرها و سرودها.

این شعرها اغلب طنزآمیز یا هزل آمیز هستند و زیر پوسته ی زبان مطایبه آمیز و شوخ طبعانه ی خود, معناهای بسیار جدی هشدار دهنده و آگاهاننده دارند و پیام رسان ایده های نقادانه و اجتماعی برشت هستند. نقد برشت در این سرود ها نقدی کوبنده و گزنده است و چون پتکی سنگین بر ساختار باورهای سست بنیاد اما سخت جان و دیرمان فرود می آید و آن ها را به لرزه در می آورد.

بیشتر نمایش های مهم برشت در بر گیرنده یک یا چند سرود و ترانه و شعر است.

در این نوشته , نگاهی گذرا و کوتاه می کنیم به شعرهای نمایشی برتولت برشت در نخستین نمایشنامه اش با عنوان « بعل» .



در سال های 1919ـ 1918 برتولت برشت نخستین اثر نمایشی اش را به نام

« بعل» تصنیف کرد که چهار سال بعد برای نخستین بار در لایپزیگ به اجرا در آمد.
ادامه مطلب ....

با من به جورجیا بیا - برتولت برشت - فارسی: بهروز مشیری


بنگر این شهر را و ببین
که فرتوت است.
به یاد آر که روزگاری، چگونه محبوب بود.
اکنون با چشم درون در آن منگر
به سردی بنگر و بگو
که فرتوت است.
با من به جورجیا بیا
تا شهری نو در آن بنا کنیم.
و زمانی که این شهر نیز به سر آید
ما، در آن جا، نخواهیم ماند.
بنگر این زن را و ببین
که سخت سرد است.
به یاد آر که روزگاری چه زیبا بود.
اکنون با چشم درون در آن منگر
به سردی بنگر و بگو
که چه پیر است.
با من به جورجیا بیا
بگذار در آنجا،
در پی زنان خوبروی باشیم
و زمانی که آنان
نیز پیر شوند
ما، در آنجا، نخواهیم ماند.
.

.

بنگر اندیشه هایت را و ببین
که کهنه اند.
به یاد آر که روزگاری چه نو بودند.
اکنون با چشم درون در آن منگر
به سردی بنگر و بگو
که کهنه اند.
با من به جورجیا بیا
در آنجا خواهی دید
بسیاری اندیشه های نو را
و زمانی که این اندیشه ها
نیز کهنه شوند، ما، در آنجا، نخواهیم ماند.

آنتوان چخوف: شادی، ترجمه عباس باقری

آنتوان چخوف
شادی

نیمه شب بود، می تیا کولدارف، برانگیخته و با هیجان، به سرعت داخل خانه پدرش شد و شروع به سرکردن توی اتاق ها کرد. پدر و مادرش می خواستند بخوابند. خواهرش در تختخواب بود و آخرین صفحات رمانی را می خواند. برادران دانش آموزش خوابیده بودند. پدر و مادرش با تعجب پرسیدند:

" از کجا می آیی؟ چته؟"

" آه نپرسید! فکرش را نمی کردم! نه، هیچ فکرش را نمی کردم! این... این باور کردنی هم نیست! "

می تیا زد زیر خنده و روی صندلی راحتی نشست. از خوشحالی روی پایش بند نبود. " باورکردنی نیست! اصلاً نیم توانید تصورش  را بکنید! ببینید!" خواهرش از تختخواب پایین جست، خود را در ملافه ای پیچید و به برادرش نزدیک شد. برادرانش از خواب بیدار شدند. " چته؟ راستی که تو خیلی مضحکی!" " از خوشحالی است، مامان! الان همه روسیه مرا می شناسند! همه! پیش از این تنها شما می دانستید که در دنیا یک دیمیتری کولدارف، مستخدم اداره ثبت وجود دارد و حالا تمام روسیه این را می دانند! مامان! آه خد!" می تیا دوبار برخواست و باز شروع کرد به دویدن توی اتاق ها، بعد دوباره نشست . " آخر چه خبر شده؟ درست شرح بده!" " شما مثل حیوانات وحشی زندگی می کنید، روزنامه نمی خوانید به اجتماع توجهی ندارید این همه چیزهای جالب توجه در روزنامه ها است! هر اتفاقی بیفتد، فوراً منتشر می شود، هیچ چیز مخفی نمی ماند! چه قدر خوشبختم! آه، خدای من! روزنامه ها فقط از آدم های برجسته صحبت می کنند و الان از من حرف می زنند!"

" چی می گی؟ کجا؟"

رنگ پاپا پرید. مامان تصویر مقدس را نگاه کرد و صلیبی کشید. برادرها پاشدند و همان طور با پیراهن های کوتاه شب، به برادر بزرگشان نزدیک شدند." آره، روزنامه ها راجع به من مطلبی نوشته اند الان همه روسیه مرا می شناسد! مامان، این شماره را به یاد داشته باشید چند دفعه آن را می خوانیم، گوش کنید!"

می تیا روزنامه ای از جیب در آورد، به پدرش داد و قسمتی را که با مداد آبی دور آن را خط کشیده بود، نشان داد: " بخوانید!"

پدر عینکش را گذاشت.

" بخوانید دیگر!" مامان تصویر مقدس را نگاه کرد و صلیب کشید. پاپا سرفه ای کرد و شروع به خواندن کرد: " در تاریخ ۲۹ دسامبر، ساعت ۱۱شب ، دیمتری کولدارف ، مستخدم اداره ثبت ... "

" گوش کنید، بقیه را گوش کنید!" " ... دیمیتری کولدارف مستخدم اداره ثبت، موقع خروج از شیره کش خانه ای که در خیابان برنای کوچک منزل کوزیخنی، واقع است، در حال نشئه ... " " با سیمون پترویچ بودم ... تا جزئیاتش را هم شرح داده! ادامه بدهید! گوش کنید!"

" ... و در حال نشئه سر می خورد و زیر دست و پای کالسکه ای که در ایستگاه بوده و به ایوان درتف، روستای دوریکیند، از ایالت بوخنوسک که تعلق داشته است می افتد. اسب می ترسد، کولدارف را لگد مال می کند، سورتمه ای را که کولف تاجر مسکویی در آن نشسته بوده است، زیر پا می اندازد و پا به فرار  می گذارد و سرایدار جلویش را می گیرد. کولدارف را که داشته بیهوش می شده به کلانتری می برنند و پزشک او را معاینه می کند. ضربه ای که به پس گردن او وارد آمده بود..."

" این ضربه از مالبند بود پاپا بقیه، بقیه را بخوانید!"

" که به پس گردن او وارد آمده بوده است جزئی تشخیص داده شد. یک بازپرسی شفاهی راجع به قضیه به عمل آمده، مضروب تحت معالجات پزشکی قرار گرفته است..."

" به من گفتنند پشت گردنم را کمپرس آب سرد کنم. حالا خواندید؟ هان؟ اینطور! الان این روزنامه دور روسیه می گردد. بدش اینجا..."

می تیا روزنامه را گرفت تاکرد و در جیب انداخت.

" الان می برم منزل ماکاروف، بهش نشان می دهم ... باید به ایوانتیسکی، ناتالی، ایوانونا و به آنسیم بازیلیویچ هم نشان داد ... رفتم! خداحافظ . "

می تیا کلاهش را سر گذاشت و فاتح و خوشحال به کوچه گریخت.

 

هارولد پینتر برنده جایزه ادبی نوبل 2005


آکادمی سوئدی نوبل، هارولد پینتر نمایشنامه نویس برجسته انگلیسی را برنده جایزه امسال در رشته ادبیات معرفی کرد.

اعلام این رأی قدری غافلگیرکننده بود، زیرا پیش از این نام پینتر در میان نامزدهای اصلی نوبل امسال ذکر نشده بود.

هارولد پینتر در سراسر جهان شهرتی فراگیر دارد. او از نزدیک پنجاه سال پیش به عنوان بازیگر، کارگردان و نمایشنامه نویس در تئاتر بریتانیا حضور داشته است.

جایزه نقدی نوبل حدود 3/1 میلیون دلار ارزش دارد.

پینتر نمایشنامه نویسی است صاحب سبک که بیان فشرده و گیرای او، با مکث ها و سکوتهای عمیق و مؤثر معروفیت دارد. آثار او به ویژه روی صحنه تئاتر است که جان می گیرند. محیط های امن و آشنای دنیای ما در سکوتی مرموز از هم می پاشد و اضطرابی ناشناختنی صحنه را پر می کند.

آثار اولیه هارولد پینتر زیر عنوان "تئاتر پوچ" رده بندی می شدند، اما با برجسته شدن رگه های سیاسی و اجتماعی تعهدآمیز در آثارش، آثار او امروزه بیشتر در رده "تئاتر معترض" جای می گیرند. برخی از نمایشنامه های او مستقیما اختناق و دیکتاتوری را زیر حمله می برند.

پینتر در دفاع از حقوق بشر همواره بانگی رسا داشته است. در هر فرصتی به انتقاد از زورمندان و جنگ افروزان پرداخته، و حمایت خود را از فرودستان و ستمدیدگان اعلام کرده است.

پینتر در واکنش به برنده شدن جایزه گفت: "من حدود پنجاه سال است که نمایشنامه می نویسم. در عین حال از نظر سیاسی خود را متعهد می دانم، اما نمی دانم که آیا این موضوع هم در دریافت جایزه دخالت داشته است یا نه؟"

هارولد پینتر بیشتر مواقع نسبت به سیاست های رسمی بریتانیا موضعی انتقادی داشته است. نمونه تازه آن حمله به عراق بود که او آشکارا با آن به مخالفت برخاست.

هارولد پینتر در نگارش فیلمنامه نیز فعال بوده است. به ویژه دو سناریوی او به عنوان پیشخدمت و تصادف که در سالهای 1960 برای جوزف لوزی کارگردان آمریکایی مقیم انگلستان نگاشت، از معروفیت بسیاری برخوردار هستند.

برخی از نمایشنامه های پینتر مانند: جشن تولد، مهمانی، کلکسیون و فاسق به فارسی ترجمه شده اند. به تازگی مجله فرهنگی "نگاه نو" سه تک پرده ای معروف او را در ایران منتشر کرد.

به نظر می رسد که اعطای جایزه نوبل به نویسندگان بزرگ تئاتر، به سنتی تازه در آکادمی نوبل بدل شده است. در سال های گذشته داریو فو ایتالیایی و الفریده یلینک اتریشی این جایزه را برنده شدند، که هر دو اساسا نمایشنامه نویس هستند.

هارولد پینتر نیز داستانها و مقالات بسیاری نوشته، اما شهرت و اهمیت او به خاطر آثار تئاتری اوست.

هارولد پینتر هفتاد و پنج سال دارد و در لندن زندگی می کند.

بیتل ها به عنوان


گروه راک بیتلز با پشت سر گذاشتن لوئی آرمسترانگ، ستاره موسیقی جاز و لوسیل بال، بازیگر برنامه های تلویزیونی، با رای خوانندگان مجله "ورایتی" به عنوان شمایل قرن شناخته شده است.

این مجله، بیتلز را "گروهی منحصر به فرد" خوانده که "بیشترین تاثیر را بر شکل دهی به سیمای حرفه نمایش در دوران نوین گذاشته است".

مجله آمریکایی ورایتی، صد چهره شاخص و "شمایل گونه" دنیای سرگرمی را در صد سال گذشته رتبه بندی کرده است. برای تهیه این فهرست، خوانندگان مجله از میان نامزدهایی که فعالان صنعت سرگرمی برگزیدند، به چهره های مورد نظر خود رای دادند.

شمایلهای قرن
مریلین مونرو
1 - بیتلز
2 - لوئی آرمسترانگ
3 - لوسیل بال
4 - همفری بوگارت
5 - مارلون براندو
6 - چارلی چاپلین
7 - جیمز دین
8 - مریلین مونرو
9 - میکی ماوس
10 - الویس پریسلی
مجله ورایتی

آرمسترانگ، آهنگساز برجسته موسیقی جاز و خواننده ترانه "چه دنیای شگفت انگیزی" در جایگاه دوم قرار گرفت و لوسیل بال سوم شد.

معیارهای مورد نظر برای انتخاب بتهای قرن یا "شمایلها" شامل تاثیر تجاری و خلاقانه آنها، شمار مقلدانشان و ماندگار بودن محبوبیت و جذابیت آنها می شد. حتی این نکته نیز مورد توجه قرار می گرفت که آیا تصویرشان بر روی پیراهنهای طرفداران، حک شده است یا نه.

در تهیه این فهرست، بنا بر آن بوده که همه جنبه های دنیای سرگرمی و حرفه نمایش از جمله بازیگران، کارگردانان، فیلمنامه نویسان، موسیقی دانان، مجریان تلویزیونی، حیوانات، کمدین ها و حتی شخصیتهای کارتونی در بر گرفته شوند.

با وجود این، ده نامی که در صدر فهرست قرار گرفته به ستارگان هالیوود و موسیقی تعلق دارند.

با وجود محبوبیت پایدار آثار الویس پریسلی، این خواننده فقید در جایگاه دهم، پایینتر از مریلین مونرو و میکی ماوس قرار گرفته است.

از میان دیگر کسانی که در فهرست صد نفره جای گرفته اند می توان به جانی کارسون، مجری آمریکایی برنامه های تلویزیونی، جانی کش، خواننده و لاسی، سگی که در حرفه نمایش ستاره شد، اشاره کرد.

ورایتی این رای گیری را به مناسبت صدمین سال انتشار خود انجام داده است. این مجله تعداد رای دهندگان را اعلام نکرد.