-
داستان کوتاه ( آنتوان چخوف) ترجمه ی بهنام ناصح
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 18:50
«پرستار بچه» همین چند روز پیش، «یولیا واسیلیاِونا» [1] پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم. به او گفتم: بنشینید«یولیا واسیلیاِونا»! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور...
-
شعر (سید علی صالحی)
شنبه 23 دیماه سال 1385 21:07
یک لحظه انگار کسی میگوید پس کی میآیی به رویایِ بیجُفتِ این خانه قناعت کنیم؟! شاگردِ گلفروشیِ آن سوی پُل دارد رو به پنجرهای بسته و بیپرده نگاه میکند رفتگرِ خوشلهجهی همین کوچه فهمیده است گلدانهای سفالِ کنارِ مهتابی آب میخواهند. نیلوفرِ غمگینِ کنار پنجره میگوید پس کی میآیی؟ شاگردِ گلفروشی آن سوی پل هم ... پس...
-
شعر (صدرا صادقی)
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:16
چند طرح و کاریکلماتور از دوست عزیزم « صدر ا صادقی » : *** هر گاه از دستگاه همایون بیرونم می کنند؛ دلم شور می زند. *** این روزها حتی کویرها هم از عطش بیمارند. *** تنها وقتی عشق می بارد بند دلم پاره می شود و لباسهایت خیس. *** در پس هر دیوار هزار دیدار از برای هر دیدار هزار دیوار *** راز آینه با تو چیست؟ که در هر دو یک...
-
شعر (علی جهانیان)
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 18:29
... « ... متاسفم باید از اول ... » تکرار می شود حروف ... تکثیر می شود کلمات در گوشم. چند دقیقه پیش روز را با سیگار در فنجان چای کشتم... و انگار سالهاست که نعش شب را بر دوش می کشم. *** خطوط عابر بی خاصیت را مهمان سردرگمی پاهایم می کنم... اصلا کجای این شهر ... کجای شب؟ فرقی نمی کند. باید برای نطفه ی نارس عشقم دنبال نام...
-
شعر (علی جهانیان)
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 15:02
... تا دوباره ی زنده گی ؛ زنده به گور چشمانت ... صور را پلکی اگر بتکانی عیسی مصلوب دستانت را زاده می شوم. اما... باید ؛ باید تاب بیاورد یعقوب وار پیراهنی را ... شاعر الفاظ شبانه. نمی توانستم برزخ سکوت را در خواهش چشمها به سنگ عاشقانه ی کلمات صبور بمانم. *** می میرم در فاصله ی نگاهها ؛ در مسلخ صدا؛ من ... - آونگ...
-
داستانک (علی جهانیان)
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 21:20
... : « ببین آقای محترم ؛ این یه کار کاملا شخصیه ... خواهش میکنم ...» - : « نمی تونم بی تفاوت باشم ... اگه کسی خوشش بیاد که تموم دنیا رو به گند بکشه ...» : « چرا قاطی میکنی؟ چه ربطی به این چیزا داره ... اصلا آقا همه ی این چیزا مال خودمه ... دوست دارم...» - : « مگه خودت تنهائی که هر کاری دوست داری بکنی؟!! یالا بیا...
-
داستانک (علی جهانیان)
شنبه 15 مهرماه سال 1385 21:07
- « آدامس؟... صد تومن ... آدامس؟... » : « نه!... » - « خواهش میکنم ... همین یکی مونده ... بسته ی آدامس را روی زمین می گذارد و دستهایش را جلوی دهانش گرم میکند ... در پارک تصویر بزرگ صفحه ی نمایش جذبم می کند. صدای تیر، توپ، موشک ... و انفجار و تصویر بسته ای از بچه ای زخمی در روی تخت بیمارستان ... جمعیت دور و برم نفرین...
-
شعر ( علی جهانیان )
سهشنبه 11 مهرماه سال 1385 22:43
زل می زنم ... و خیابان یکطرفه ی نگاهم را قدم می زنم ... صدای تق تق کفشها شروع شهوت شب را فریاد می زنند. زل می زنم ... و واقعه تکرار می شود. راه را می روم... چراغ قرمز چشمها؛ چراغ سبز مرور بستر شب را اعلام می کنند. بلیط اکران هر شبه ی عابران در دستها به لبخندی هدیه می شوند. دست در دست پا به پا بر شانه های سرد خیابان...
-
شعر (علی جهانیان)
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 11:20
فلاش می خورد ... و دهانت بوی هلو می گیرد. من اعتراض دارم؛ درختان خود را به زور در کادر چپانده اند. خوشحال می شوی و لبخندت برای ابد ثبت می شود؛ از رویت کپی می گیرم چشمهایم را که ببندم در تاریکخانه ظهور خواهی کرد. « خانم ... لطفا ...» « خانم ... اگر می شود پلک نتکانید » - به این هوا تازه خو گرفته ام - *** با چشمانم می...
-
شعر (علی جهانیان)
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 09:42
... تمام روز سگ دو می زنم تا شب... پره های دماغم بوی سیگار می دهد! تمام روز سگ دو میزنم دنبال گرگی که از من میگریزد. راست می گفتی: « آدم نمی شوی!» تمام « دوستت دارم »ها را در امن ترین جیبم قی می کنم؛ تا شب... « مستقیم » ؛ « آزادی » ... را با دویست تومان قدم میزنم! و کاغذهای سیاه دموکراسی سایبان چشمهایم می شود. از دور...
-
شعر (جمشید ابراهیم خانی)
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 10:49
تندباد های جنون در راه است. بادبان بیندازو از مرگ مترس. چراکه مرگ هدیه ای است. پایانی است بر نور، تا دیگر شک نکنیم به انتخاب لباس زرد و آبی. پایانی است برقضاوت ، تا دیگر نلرزیم در برابر چکش های بی رحم قاضیان. و ما همه بی گناهیم. پوچیم، از لالی دنیا. پوچیم ، چرا که عطش فهمیدنمان را جرعه ای آب یقین سیراب نکرد. فسرده ایم...
-
شعر (علی جهانیان)
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 19:21
... راه می روم می نشینم... می روم ... انتظار آمدنت تمام ناشدنی است و حماقت من؛ آدامس را تف می کنم. برگهای زرد زیر پایت سر می خورند و آفتاب روحم را می جود. آسمان را به آبی شلوار جینت پیوست می کنم. :«تقصیر از تو نیست مادرت به جای نذری و "چهارقُل" باید بزرگت می کرد. *** خیابان بی تاب توست دست عفت را رها می کنی چشمانت با...
-
شعر (علی جهانیان)
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 08:03
به پیشواز تو می آرم؛ تمام خالی بستر را تمام شور غزل گفتن تمام دل دل دفتر را به پیشواز تو می آرم تن تکیده ی بی شرمم که در تو باز بیارامم شب ترانه ی آخر را بمیرم از تو و دیگر بار مرا به خویش بمیرانی بمیرم از تو و برخیزم همین عذاب مکرر را مرا به خویش بیارایی به هرم پاک نفسهایت که بر حضور تو بسپارم تب تباهی باور را تمام...
-
شعر (شهیر کنعانی)
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 14:17
در این زندان بی روزن غریبم در این تاریکی روشن غریبم درختم ، داربستم روستایی است میان دود و تیر آهن غریبم وطن را بر تنم پوشیدم ، اما در این آلوده پیراهن غریبم درون این لباس پاره پاره کنار پاره های تن غریبم غم از مردن ندارم ، دردم این است که حتی وقت جان دادن غریبم مرا دریاب ای تنها ترین یار که من در خانه دشمن غریبم مرا...
-
شعری از امیلی دیکنسون - Emily Dickinson
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 11:58
مست و خراب شراب هرگز نیانداخته ای می چشم از ظرفهای تراشیده از مروارید که تمام خمهای راین چنین الکلی به بار نمی آورند مستم از هوا خرابم از شبنم تلو تلو خوران، سراسر روزهای بی پایان تابستان از میخانه هایی از آبی مذاب هنگامی که میکده داران زنبورهای مست را از گل انگشتانه می رانند و پروانه ها پیمانه های خود را به کناری می...
-
مشکل...
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 19:11
دوستان عزیز ... با سلام و عرض تشکر. باور کنید اگه آپ نمیشم مشکل سیستم پشتیبانیه... متاسفانه از 3 هفته پیش وبلاگ دچار مشکلی شده که اجازه ویرایش در قسمت مدیریت رو به من نمیده... خب... نمیدونم چیکار کنم. فعلا به پیشنهاد یه دوست خوب که همیشه همراهم بوده این مطلبو زدم که به پای کم لطفی من نزارین. ضمنا از دوستانی که میتونن...
-
شعر (علی جهانیان)
شنبه 14 مردادماه سال 1385 19:23
ای کوچه ها دوباره منم ؛ من خدای شب. مردی که گام می زند هر شب به پای شب ای کوچه ها دوباره منم گوش واکنید مردی که شعر می تکاند از او کوچه های شب آه ای انیس لحظه ی کوچ غریب من باید دوباره گریه کنم در هوای شب دستی بکش به گونه ی سرد غزل عزیز با این غریب خسته بمان؛ آشنای شب دیگر مرا به صبح مبر ای شب بزرگ بر این اسیر خسته...
-
شعر (شهیر کنعانی)
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 20:11
ای معنی گل از وطن خار برو از بارگه خار ستمکار برو اینجا همه جای آب خون می نوشند از پیش وحوش پست خونخوار برو بگذار که با گشنی خود خوش باشند این طایفه را کنار بگذار برو ما هر دو در اندیشه یک باغچه ایم من ماندنی ام ولی تو اینبار برو من میمیرم ولی تو جای مردن لبخند بزن به چوبه دار برو حیف است که در دست تو خاری برود دست از...
-
تولد ...
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 19:06
... مرداد... بی آنکه فکر عزیمت کنم ... بی آنکه پای رفتن داشته باشم. سالی را در بیتوته ای ماندم که شاید هیچگاه صبح را نخواهد دید... و شاید هرگز بی خوابیش را با قیلوله ای آرام نخواهد داد .... امروز سالگرد زادن فرزندی است که تنها انتظار مادر بودن مرا سر می آورد. مادر شدن بی هیچ شادی... مادر شدنی بعد از سالها که دردهایم...
-
شعر (علی جهانیان)
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 19:13
من از خاک آئینه ؛ از شهر آهم که گم گشته در آسمان قرص ماهم ش ب و روز فکر تو ام در خیالم ... تو در شهر ماهی ؛ من از شهر آهم بدون تو اینجا دلم بی شکیب است و حالم بدک نیست هی رو به راهم غزل هست اینجا همین مانده اما برای من خسته از غم پناهم ولی راستی هیچ در خاطرت هست چه شبها ز یاد تو پر شد نگاهم؟ منم من همان کودک هشت ساله...
-
شعر (علی جهانیان)
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 20:24
می جوشد از نگاه غزل ، بی خیال اشک آه این حریف هر شبه،بی قیل و قال، اشک می لولم از درون به خودم با هزار درد ... می جوشد از هوای غزل بی خیال اشک می پرسم از خودم که کی ام؟زنده ام؟ولی باز این جواب؛حسرت و درد و سوال ...اشک مرداب چشم در تب مرغان آبزی... نقش سراب حسرت این بال بال ، اشک تا می روم به یاد تو پلکی به هم نهم سر...
-
( شعر ـ علی جهانیان)
شنبه 17 تیرماه سال 1385 16:14
چه دردی دارد امشب مادر شعر ... که تا دنیا بیاید دختر شعر... چه دردی؛ آه و اشک و درد و فریاد چه می آید خدایا بر سر شعر؟!! زبانم لال شاید ... های بس کن خدایا دور کن از من شر شعر. چه پر بودند آن شب دستهایم چه خالی بود آن شب بستر شعر هوای گرم آغوشش رساندم به عمق کوچه های باور شعر *** غزل می خواهم امشب دخترم را کمک کن...
-
شعر (علی جهانیان)
شنبه 3 تیرماه سال 1385 20:54
به وارثان کهریزک دنیا نشسته بود... آرام و پر شکیب انگار دغدغه ی روز و شب نداشت. انگار وسوسه ی روشن بهار یا جنبش مکرر هفت آسمان نبود. باور نمی کنید... دنیا درون ویلچرش شعر می سرود.
-
شعر (علی جهانیان)
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 15:42
از دست شما ... دلم به تنگ آمده است . از این من و ما ...دلم به تنگ آمده است اینگونه چرا خموش و آرام و صبور فریاد بیا ...دلم به تنگ آمده است . من مانده ام و غبار غربت به تنم آئینه کجا؟! دلم به تنگ آمده است از لطف دو چشم توست بیهوده مپرس از من که چرا دلم به تنگ آمده است. شاعر غزلی به نام چشمت ننوشت از قافیه ها دلم به تنگ...
-
شعر (شاملو)
جمعه 26 خردادماه سال 1385 21:54
به چرک می نشیند خنده به نوار زخم بندی اش ار ببندی رهایش کن رهایش کن اگر چند قیلوله ی دیو آشفته می شود *** چمن است این چمن است با لکه های آتش خون گل بگو چمن است این، تیماج سبز میر غضب نیست حتا اگر دیری است تا بهار بر این مسلخ بر نگذشته باشد. *** تا خنده ی مجروحت به چرک اندر ننشیند رهایش کن چون ما رهایش کن! (ا.بامداد)
-
چند کار کوتاه از مهدی قدیری
شنبه 13 خردادماه سال 1385 11:05
۱ منتظر . حراج می کنم ثانیه هایم را تا شاید نگاه بخرم از دکان چشمانت. ای کاش می دانستم رفته ای یا هنوز نیامده ای. دی ۸۴ ۲ زندگی زشت تر از آن است که با نقاب بهار زیبا وتلخ تر از آن است که با لبخند تو شیرین شود. شکوفه بزن بخند ... می خواهم بمیرم. آذز ۸۴ ۳ با تو باران تند را به چتر دعوت نمی کنم. عشق خود سرپناهی ست. دی ۸۴...
-
هنوز هم ...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 21:40
« و رسالت من این خواهد بود ... تا دو استکان چایی داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم » (حسین پناهی) اینبار بهانه ای برای نوشتن نداشتم اما با خواندن این جملات که یکی از دوستان برایم فرستاد نتوانستم ننویسم اگر چه همیشه منتظر تکانی برای نوشتنم. در روزهایی که شاید آنقدر بهانه دارم که سرگردان از میانشان میگذرم...
-
سلامی دوباره...
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 18:27
فرصت کوتاهی دست داد تا دور از دغدغه های امروزی ام بتوانم نظرات شما دوستان عزیزم را بخوانم. تنها دلیل نوشتن این مطلب تشکر از تمامی دوستان عزیزیه که همیشه همراهم بودند. امیدوارم هر چه زودتر بتوانم به روال عادی نوشتن در « بیتوته » برگردم. باز هم سپاس ... منتظر دیدار دوباره شما در بیتوته ای دیگر می مانم. صبور باشید و آرام...
-
موقتا خداحافظ !!!
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 18:01
سلام دوستان عزیز ... مزاحم شدم بگم شاید تا چند وقتی دیگه نتونم مطلب بزنم... بعد از سالها خدا قسمت کرده برم شمال ولی قسمت ما معمولا یه جور دیگس ... با اجازتون فردا دوشنبه (۴/۲/۸۵) دارم میرم خدمت (بندر انزلی) امیدوارم هر چه زودتر بتونم مطلب بزنم... خوشحال میشم اگه توی نظرات هر چی دوست دارین بنویسین گاهی وقتا خوندن این...
-
شعر (علی جهانیان)
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 04:08
شبی دیگر از خاطراتم گذر کن ... کمی با من...اما نه! با خود خطر کن دگر کوچه طعم حضورت ندارد در این شام حسرت ز نایش گذر کن غریبی که حتی تنش موطنش نیست منم، فرصتم را غریبانه تر کن در این سالیان غزلکش نباید بمیرم؛ به مرداب شعرم سفر کن! به مردابی از شک و تردید و حسرت کمی مهلت مرگ را بیشتر کن عزیزم ! از آغوش خود می گریزی؟...